آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آوای دلنشین

ادامه ماجراهای مهد

1392/4/10 11:49
نویسنده : مدیر
3,096 بازدید
اشتراک گذاری

 الان که دارم این پستو می نویسم خیییییییییییییلی خوشحالم و خیالم راحته حالا دلیلشو برات میگم عسلم ماچ

اول از همه به همه دوستان گلی که تو پست قبلی نظر گذاشتن اعلام می کنم خیالتون راحت باشه همه نظرات پرمهرتون اومده و تأیید و جواب هم داده خواهد شد فقط چون این دو روز خیلی درگیر مهد بودم نرسیدم همه رو جواب بدم و تأیید کنم ممنون از ابراز لطف همگیبغلماچقلب

-------------------------------------------------------------------------------------------------

و اما ادامه ماجراهای مهد:

روز شنبه از ساعت 7 صبح من و بابایی مصمم از خونه اومدیم بیرون تو هم موندی پیش مامان جوون یه لیست تهیه کرده بودیم از مهدا مهدایی که رسیدیم اون روز تا ظهر بریم راهیان رشد، ستارگان، شاپرک، تابان و درخشش بود بعضیاشون که خیییییییییلی بد بودن بعضی هاشون بد به نظر نمیومد حرفایی که میزدن خوب بود برنامه هاشون به حرف خوب بود اما نمودی نداشت به طور مثال من مهمترین چیزی که برام اهمیت داشت این بود محیط شاد باشه بازی ها و فعالیت های بدنی زیاد باشه تو این سن موسیقی شاد و ... آموزش و سایر امکانات در مرحله بعدی قرار داره تو تابان گفت همینجووره اما خوب ساعت 9:40 دقیقه صبح که من رفتم اونجا در حالیکه باید این ساعت بچه ها اوج ساعت بازیشون باشه همه رو ریخته بودن تو یک اتاق کوچیک نه تو حیاط بودن نه زمین بازی خیلی هم قیافه هاشون درهم بود خییییییییییییلی دلم گرفت اکثرشون همینجووریا بودن فکر کنم بیشترین تایمی که بچه ها رو میبرن تو حیاط نیم ساعت بود واسه همین هیچکدوم اونجووری که باید راضیم نکردن خلاصه اینکه متوجه شدم شادان محیطش از همه شادتره لااقل بچه ها زیاد تو حیاط و سالن بازی هستن دو روزی که مامان جوون پیشت بود می گفت از 8 تا 10 خورده ای تو حیاط بازی و بدو بدو می کردید نمی دونم شاید من از اول نباید دنبال یه چیز ایده آل و بی عیب می گشتم صرفا به خاطر عوض شدن یه سرشیشه اونجووری عصبانی می شدم خلاصه این بود که تصمیم گرفتم همون شادان رو انتخاب کنم اما خوب تا جایی که می تونم عیوبش رو مرتفع کنم روز یکشنبه دوباره مرخصی گرفتم و با هم رفتیم شادان (با این مرخصی ها اخراج نشم خوبه زبان)

اولش با هم تو حیاط بودیم و هی می خواستی بغل من باشی مریم جوون (مربیت) اومد گفت آوا بیا بریم رو جامپر بپر بپر کنیم اینم عکس:

الهی فدات شم که اونجووری داری به من نیگاه می کنی:

یکم که با هم تو حیاط بازی کردیم من اومدم بالا تا تو با مربیت تنها باشی البته اول یکم گریه کردی که خوب طبیعیه میدونم به زودی به همه چیز عادت می کنی عسلم ماچقلب

من اومدم بالا و شروع کردم با مدیر داخلی مهد سهیلا جوون صحبت کردن اول از همه یه تذکر جدی در مورد عوض شدن سرشیشه ات دادم که اونم گفت حتماً بهشون تذکر میده اما بهتره که کل وسایلشو علامت بزنید که قاطی نشه که منم اینکارو کردم نیشخند

مشکل دیگه ای که با این مهد داشتم تغذیه صبحانه بود که به سهیلا جوون گفتم من دوست ندارم صبحانه کیک و بیسکویت بخوره و گفت هرچی بذارید براش حتی تخم مرغ نپخته براش درست می کنن بهش میدن منم گفتم خودم براش نون سنگگ و کره و مربا میارم که بهش بدید گور بابای پولی که بابت تغذیه میگیرن فدای یه تار موی تو دخترک عزیز خودم بغل

خلاصه همونجووری که من داشتم با سهیلا جوون در مورد مشکلاتم حرف میزدم مریم جوون تو رو برد بهت صبحانه بعدشم بردت تو سالن منم هر چند وقت یه بار میومدم چک می کردم ببینم چیکار می کنی دیگه آروم شده بودی و فقط گاهی یاد من میوفتادی و یکم بهونه منو می گرفتی این عکسا رو هم از پشت آکواریوم اونجا یواشکی ازت گرفتم :

ببین چجووری مریم جوون داره تو ماشیت رات میبره:

خیییییییییییلی مربی مهربونیه من خیلی زود در موردش قضاوت کردم تقصیر منم نیست البته روز اولی که اومدیم خیییییییییلی بدموقع بود واسه همین کلا برداشت بدی از مهد داشتم ما ساعت 11:15 - 11:30 که رسیدیم بچه ها از بح تو حیاط و سالن بازی و اینا بودن و حسابی خسته شده بودن واسه همین موقع استراحتشون تو اتاق بوده چشم

میبینی اسباب بازی آورده ریخته دارید با هم بازی می کنید؟؟؟

یکی دیگه از مطالبی که من با این مهد مشکل داشتم این بود که دیدم اسباب بازی های خوبی تو اتاقتون نیست و فکر کردم با همون چند تا دونه که تو اتاق بود بازی می کنید اما اشتباه کرده بودم بعدا دیدم یه طبقه تو سالن هست پرررررررررر از اسباب بازی های خوب مثل لگو- جورچین - مکعب های چوبی- انواع لوازم آشپزخونه و ظرف و ظروف و عروسک و خرس که شما میاید و تو سالن با اونا بازی می کنید خودم به عینه دیدم بیشتر وقتتونو یا تو حیاطید یا تو این سالن بازی در حالیکه تو مهدای دیگه اصلا اینجووری نبود بیشتریاشون اتاق بازی هاشون جنبه شو و تبلیغات داشت!!!

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

  اینا عکسای امروز صبحه که با هم رفتیم مهد ساعت 7:30 رسیدیم اونجا باورم نمیشد صبح به اون زودی محیط مهد اییییییییینقدر پرنشاط باشه همه بچه ها از کلاسای مختلف یکی یکی می رسیدن مهد همه تو سالن بودن براتون تو تلویزیون کارتون پخش میشد چند تا ماشین شارژی اون وسط بود که بچه ها باهاش بازی می کردن اون طبقات پشت مبل ها هم که کللللی اسباب بازی بود برای بازی کردن خیییییییییییلی محیطشو دوست داشتم فکر می کردم بچه ها بیان یکی یکی میرن تو کلاساشون اما اینجا اصلا اون دیسیپلین مدرسه ای وجود نداشت.

یکی دیگه از چیزایی که خیلی خوشحالم کد تو این دو روزی که خودم باهات اومدم مهد این بود که اصلا یه مربی پیش شما نبود مثلا چون تو تازه اومده بودی و نیاز به توجه بیشتری داشتی مریم جوون فقط پیش تو بود و با تو بازی می کرد و بقیه هم پیش چند تا مربی دیگه بودن با اینکه تعدادتون 5-6 نفر بیشتر نیست خلاصه از اونجایی که تو دنیای خاکیه ما هیچ چیزی بی عیب و نقص نیست رویهم رفته به این نتیجه رسیدم این مهد خوبیهاش خییییییییییییلی بیشتر از بدیهاشه و کلاً من چون آدم عجول و حساسی هستم زود در مورد قضاوت کردم اما الان خیلی خوشحالم که جایی میذارمت که خیالم راحته بهت خوش میگذره خیال باطل

اون اسباب بازیهایی که گفتم تو صندوق های اون پشته خیلی اسباب بازی های خوب و به دردبخوری بود واقعا خیالم از این بابت راحت شد نیشخند :

 دیروز که چند ساعت تو دفتر مدیر مهد بودم یه آقایی دخترشو آورد رسوند بردش تحویل مربیش داد و اومد دفتر مدیر گفت دخترم خیلی بهونه مربیشو میگیره رفته بودیم شمال همش می گفت که زنگ بزنید با نوشین جوون حرف بزنم اونم شماله متوجه شدم یکی از مربیاشون بوده که کلاً برای زندگی رفته شمال و اینجووری بچه ها بهش وابسته بودن سهیلا جوون گفت چند تا دیگه از بچه هام بونه اشو میگیرن خودشم خیلی ناراحته بهش گفتم به زودی بیاد تهران و حتما زودی بیاد اینجا تا بچه ها ببیننش پدره گفت میشه یه موقع هایی که خیلی بهونه اشو میگیره بهش زنگ بزنیم گفت ازش میپرسم آخه اونم متأهله م معذوریات خودشو داره فهمیدم که مربیهاش اینقدر خوبن که بچه ها اینجووری مثل یه مادر دوم بهشون وابسته میشن قلب

خلاصه که فعلاً خیلی خوشحالم امیدوارم همینجووری که فکر می کنم باشه و تو هم از خونه دومت راضیه راضی باشی عششششششششششششششق مامان قلبماچبغل

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

خوب از ماجراهای مهد بگذریم چند شب پیش که خونه مامان جوون اینا بودیم خاله شکیبا گفت می خوام برم پارک نیاورون پیاده روی من گفتم من و آوا هم باهات میایم اینم عکسای همون شبه بابایی چون خیلی خسته بود و دیر از سر کار اومده بود نتونست باهامون بیاد:

 

این عکسام مال جمعه قبل نه جمعه قبلشه که من مریض بودم و با مامان جوون اینا نرفتیم باغ اما چون دیدم تو حوصله ات سر رفته بلند شدم بردمت پارک روبروی خونه مامان جوون اینا بابایی هم نبود و رفته بود قم:

این حوض تو لابی خونه مامان جوون ایناس که توش چندتا ماهیه و تو هربار میریم اونجا اول همه بدو بدو میری اونجا به تماشای ماهیا و به قول خودت مایی مایی زبان :

اولش لم دادی و هی گفتی بچخیم بچخیم :

اینجا خودت دست به کار شدی بچرخونیش خنده :

بعد از مدتی کلی بچه دیگه هم اومدن و به ما پیوستن اون دو تا لباس سبزه و سرمه ایه دوقلو بودن خیییییییییییییییییلی هم شیرین و بامزه بودن:

وسط بازیمون بابایی هم از قم رسسید و به ما پیوست برامون گوجه سبز آورده بود که تو تا دیدی گفتی پتغال پتغال قهقهه بعد که گفتم اینا گوجه سبزه تو هم یاد گرفتی و می گفتی گو سب زبان :

بعدش منو بابایی رفتیم نشستیم تو چمنا و گفتیم تو هم میری یکم بدو بدو می کنی که اومدی تلپی نشستی روبروی ما و شروع کردی به بازی با چمنا :

اینجام دیگه خسته شدی و ولووووو شدی رو چمنا بغل:

 

راستی این کلاهتو خیییییییییییلی دوست داری و تا از سرت برش میدارم میگی کولا کولا  و خودت میذاری سرت زبان

دیشب دوباره بعد از مدتی که پیش ما می خوابیدی  تو اتاق خودت خوابیدی می خوام همزمان با مهد رفتنت خوابت رو هم منظم کنم که زود بخوابی شبا و تو اتاق خودت و رو تخت خودت هم بخوابی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

آناهیتا مامانیه آرمیتا
10 تیر 92 11:43
خداروشکرخیلی خوشحال شدم که راضی هستی وخاطرجمع خیلی جای خوبی به نظرمیاد ابته شهریه اش هم خب بالاست ولی ارزششوداره دوستم یه کمم ازحساسیتت کم کن اینطوری آواجونی هم اذیت نمیشه که هی جاعوض کنه به قول خودت هیچ چیزهمیشه تمام وکمال وایده آل نیست ..
وای که چقدرعکس تلپی نشستنت جلوی مامان بابایی رودوست دارم عزیییزم خواسته ببینه چه خبره
خیلی دوست دارم آواجون خاله ماشالا قدکشیدی عزیزم


قربونت آناهیتا جوون
آره یکم باید حساسیت هامو کم کنم انگار
رها
10 تیر 92 13:14
سلامممممم عزیزمممممممم مهد جدید مبارک باشه .صفورا جون انقدر حساس نباش بالاخره همه چیز درست میشه .این حساسیتها اگر دوام داشته باشه کم کم باعث میشه خودت فراموش کنی و فرسودگی میاره .عیب ما زنهای ایرانی اینکه وقتی ازدواج میکنیم و بچه دار میشیم خودمون فراموش میکنیم که به نظر من اشتباهه .الان داشتم عکسهای جدید اوا رو نگاه میکنم قیافه اش چقدر عوض شده البته منظورم نسبت به چند هفته پیش هست ماشالله بزرگ شده مخصوصا چشم و ابروهاش .موفق باشیییی عزیزممممممم اوا رو از طرف من ببوس


ممنونم عزیزم مرسی از پیشنهادات خوبت گلم
شب بو
10 تیر 92 14:22
صفورا جان خیلی خیلی خوشحالم که اوضاع بر وفق مرادت شد !
قطعا هر جایی یا هر چیزی نواقصی داره و قطعا اون طور که ما دلمون میخواد نیست اما خوشحالم به این نکته رسیدی که ، "مهد" ی که انتخاب کردی خوبی هاش بیشتر به چشم میاد !
بازم مثل همیشه از صمیم قلب بهترینها رو برای خودت و آوای نازنین ، آرزو دارم
همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه ایشالا


فدات شم ممنونم عزیزم
زینب
10 تیر 92 15:14
اگه حساس باشی نمیتونی درست تصمیم
بگیری از خدا بخواه راه درست جلوی پات بذاره باشه جیگرم


ممنون چشم حتما
مامی مائده
10 تیر 92 15:15
خب خداروشکر که بالاخره خیالت از این بابت راحت شد


مرسی مائده جوون
نیلوفر
10 تیر 92 16:08
سلام صفورا جون ، وااااقعاً از ته دل خوشحال شدم خداروشکر که بالاخره به خوبی و خوشی یه مهد پیدا کردی که رضایتتو جلب کرده.
ایشالله که آوای گلم بهترین و شیرین ترین و خوش ترین خاطراتشو توی این مهد داشته باشه قربونش برم. . توام واقعا یه مادر نمونه ای آففففففففففرین بانوووووووووووووو


ممنون دوست خوبم
مینا
10 تیر 92 17:31
خدا رو شکر صفورا جون که واسه دخملی مهد خوب پیدا کردی


ممنون
ღ مونا مامان امیرسام ღ
10 تیر 92 20:17
سلام دوست خوبم.ممکنه به این ادرس برید و به امیرسام خرمی امتیاز 5 رو بدید ممنون میشم.اگر قبلا به کس دیگه ای رای دادید بازهم میتونید رای بدید.تا 8 مرداد هم وقت دارید.ممنون گلم. اگر بعد از رای دادن خبرم کنید خوشحال میشم. soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=7
♥saba khanooom♥
10 تیر 92 21:32
سلام خوبی صفورا جون
من یکی از بیننده های همیشگی وبلاگتم ولی تا حالا براتون کامنت نذاشته بودم نمیدونم چرا؟؟
از وقتی که هنوز آوا جون به دنیا نیومده بود به وبتون سر میزنم
اتفاقی اومدم وبت و چون بچه خیلی دوست دارم بعد از به دنیا اومدن آوا خیلی به دلم نشست و همیشه میام و عکساشو میبینم.
امروز گفتم بعد از این تقریبا 2سال بیام یه کامنت بذارم
آوا جون رو از طرف من ببوس
خدا حفظش کنه ماشالله خیلی نازه
موفق باشی
بازم میام پیشتون


ممنونم که اینبار لطف کردید خوشحال شدم از آشناییتون
تارامامان پرتو
11 تیر 92 0:22
ای وروجک همه عکسات بویه شیطنت میده بوسسسسسسسسسسسس


آآآی گفتی شیطنت مال یه لحظه اشه
مامان مهرناز
11 تیر 92 0:35
خیلی خوشحال شدم عزیزم
ی عالمه بوس واسه اوا گلی ناز


مرسی
zahra
11 تیر 92 1:02
سلام صفورا جون خوبی؟میشه بهم بگی وسایل تزیینی تولد آوا جون رو از کجا خریدی؟خیلی خوشگل بود میخوام واسه تولد دوقلوهام بخرم؟


عزیزم من اونا رو آماده نخریدم همه رو خودم درست کردم کفشدوزکا رو که با مقوای رنگی بقیه چیزا رو دادم تو همین کلوبا طراحی کردن برام بعد روی مقوا پرینت رنگی گرفتم بریدم و به هم وصل کردم
اسما
11 تیر 92 1:09
به به و هزا افرین به شما مامانه نمونه و حساس
خب مامان جان دیگه میتونید برید سره کار تا اخراج نشین
اگه خدا بخواد همه چی ارومه


ههههه ممنون چشم
هانيه
11 تیر 92 1:16
آوا جوووووونم مهد نو مبااااااارك


ممنون هانیه جوون
محمدحسين(قهرمان كوچك)
11 تیر 92 3:26
سلام دوست جونم.من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم.به رایتون نیاز دارم لطفا کد 343 رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید. منتظر راي شما هستم.
عسلی
11 تیر 92 11:18
سلام خانومی.اوا خیلی نازه.خدا حفظش کنه.یه سوال داشتم.چرا هیچ عکس وخاطرهای از خانواده همسرتون ندارید.باهم رابطه ندارید


سوالای بودار میپرسید ها ههههههه
خانواده همسرم تهران نیستن زیاد همو نمیبینیم
نفيس
11 تیر 92 12:13
آخى، خوب معلومه كه سخته آدم جگرگوشه شو كه تا بحال از گل كمتر بهش نگفته چندين ساعت در روز بسپاره به ديگران. اما خوبي مهد اينه كه بچه اجتماعى بار مياد و حقشو ميگيره...
عزيزم اولش چه غريبونه نگاهتون ميكنه...
انشالله كه دخملمون تو مهد بهش خوش بگذره و بزرگتر كه بشه قدر مامان زحمتكشو دلسوزشو بدونه


ممنونم عزیزم
مامان آويسا
11 تیر 92 12:37
اميدوارم هميشه پستهاي شاد داشته باشي! خدا را شكر مشكلت حل شد


ممنون
الهام مامان محیا
11 تیر 92 12:40
سلام ماشالله به این جیگر خانوم . از آشناییتون خوشبختم !امیدوارم با هم لینک بشیم.راستی از قالب وبلاگت خوشم اومدصفورا جون.چه جوری عکسهای آوا رو گذاشتبی اول قالب؟؟؟


ممنون منم همینطور
قالبمو مادام بوفی طراحی کرده bofy.blogfa.com
جوجوبانو
11 تیر 92 13:26

خوشحالم.
چقدر خوب شد، انشالله که همیشه بهش خوش بگذره و هیچ وقت این همه زحمت شما رو بدون جواب و محبت نذاره


ممنون گلم
samira
11 تیر 92 15:09
سلام
من تو وبلاگ شما دیدم که دنبال مهد هستین و بالاخره شادان رو انتخاب کردید.
منم تو اون محدوده دارم دنبال مهد می گردم.
شادان به من گفت که 3 سال به بالا می پذیره.
من ماهین، سرو، مهدی یاران، آفتاب مهرپرور، مولود 2 و یاس رو رفتم و دیدم.
ولی شادان گفت 3 به بالا می پذیره.
به نظرم دختر شما 3 ساله نشده.
پسر منم 2 ساله است.
درخشش رو هم سرچ کردم. تو نی نی سایت در موردش خوب ننوشته بود.
ممکنه اطلاعاتی به من در مورد شادان بدین؟
اگه امکانش هست برام ایمیل کنید.
ممنون دوست خوبم


عزیزم مسنجر بده در موردش صحبت کنیم مفصل دختر من هنوز 2 سالشم نشده اما خیلی وقته رزرو کرده بودم باید رزرو کنی اما میگیره زیر 3 سال هم البته شعبه ظفرش شعبه نیاوران رو نمی دونم
مامی وانیا
12 تیر 92 1:02
عزیزم امیدوارم که تو مهد روزهای خوبی رو سپری کنی و خیال مامانت هم راحت بشه


ممنون سیما جوون
شیما مامان درینا
12 تیر 92 17:16
خیلی خوشحالم که به نتیجه های خوب رسیدی و با ثابت شدن مهد آوا خیالت تا حدودی زیادی راحت میشه البته میدونم خب نگرانی ها هست که دیگه نمیشه کاریش کرد
جای خیلی خوبی به نظر میاد امیدوارم آوا جونم روز به روز پیشرفتای بیشتری بکنه و یه عالمه فعالیت های خوب یاد بگیره


ممنون شیما جوون دوست خوبم
تارامامان پرتو
12 تیر 92 17:34
بوووووووووس عزیزم


میسییییییی
مامان فاطمه و ترنم کوچولو
12 تیر 92 18:53
عزیزم تبریک میگم که تونستی واسه اوا جون مهد مناسب پیدا کنی البته شاید یکم سخت بود اما به هر حال خدارو شکر پیدا شد و معلوم محیط خوب و پر نشاطی داره
اوای خوشگلمو ببوووووووس مواظب خودتونم باشید


ممنون عزیزم
مامان پارمیس
13 تیر 92 10:58
صفورا جون خداروشکر که این مرحله مهم رو هم پشت سر گذاشتی. من هم تو این تابستون باید دنبال مهد خوب باشم که از اول مهر که رفتم مدرسه پارمیسو بذارم مهد. واسم دعا کن.


ایشالا شما هم یه مهد خوب پیدا می کنید
مامان بهداد
17 تیر 92 16:09
سلام مامانی. خسته نباشی . مبارک باشه مهد رفتن گل دخترت. خب خدارو شکر که خیالت راحت شد و آوا هم جاش خوبه و دیگه جای نگرانی نداری.
امیدوارم که همیشه بهترینها نصیبتون بشه.
آوا نانازی رو هم ببوسید.


ممنون عزیزم