نیر پارتی خونه خاله حدیث - شرکت آرین - بهشت مادران
سلام عسلک مامان
اومدم در مورد اتفاقات این چند روز برات بگم.
اول اینکه به مهد خیلی عادت کردی و فقط یک دقیقه اول که من میرم گریه می کنی و دیگه یادت میره از وقتی وهد رفتی خیلی بیشتر شیطون شدی و بدو بدو و شیطنت می کنی و فکر می کنم این نشونه خوبیه یعنی اونجا محیط شادی بوده برات خدا رو شکر
بعد اینکه روز دوشنبه به افتخار خاله نیر که از ارومیه اومده بود تهران خاله حدیث جوون زحمت کشیده بود و یه مهمونی به افتخارش گرفته بود تا ما مامانا بازم دور هم جمع بشیم و شما نی نی ها هم کللللی با هم بازی کنید و خوش بگذرونید. ممنونیم از خاله حدیث به خاطر اونهمه زحمتی که کشیده بود و مهمونی خوبش و البته تشکر ویژه داریم از خاله نیر که با اینکه خیلی کم تهران بود اما وقت گذاشت و ما رو دید (قابل توجه بی معرفتایی مثل مامان نیوشا )
اینم یه عکس دسته جمعی از مامانا و نی نی ها:
خووردنی های خوووووووووووووووشمزه ای که خاله حدیث زحمت کشیده بود برامون درست کرده بود:
اون بزرگا کیک مرغه که خیییییییییلی خوشمزه و لذیذ بود:
اینجا موبایل من دست پارمیدا جوون بود که تو هم اونجووری با حسرت داری نیگاش می کنه و دنبال موقعیت مناسبی که ازش بگیری :
خاله حدیث براتون سی دی گذاشته بود همه محوش شدید:
تو و رادین جوون در حال اختلاط اونم با شیشه شیر :
تو و آیلین کوچولو در حال پرخوری:
هر چی خاله آنی ظرفو میذاشت وسط تو دوباره برمیداشتی میذاشتی جلوی خودت :
در حال بوس کردن هانا توپولی:
تو و آرتا و هانا تو اتاق مشکات جوون در حال فضولی :
و اما روز سه شنبه بعد از اینکه از مهد برداشتمت رفتیم شرکت آرین ماهواره (شرکت قبلی مامانی) تا من دوستای خوبمو ببینم اونام خیلی مشتاق بودن تو رو ببینن و دستشون درد نکنه که کلللللللللی پذیرایی ازمون کردن اونجا
عکس تو در کنار هانیه جوون:
در حال خوردن بستنی:
بعد از شرکت هم رفتیم بهشت مادران اونجا یه قرار وبلاگی داشتیم که همه دوستامونو پیدا نکردیم فقط آرمیتا جوونو و بنیتا جوونو و آیسان جوون رو دیدیم اینم عکسای بهشت مادران:
داری با حسرت آرمیتا و بنیتا رو که دارن تاب بازی می کنن نگاه می کنی و هی می گفتی تاب تاب :
آناهیتا جوون زحمت کشید و تو رو نشوند کنار آرمیتا تا با هم تاب بازی کنید:
عکس تو و آیسان جوون که رو چرخت داری حولش میدی:
تو و آیسان و آرمیتا:
واااااااااای که چه گیری داده بودی به این حوضچه ها همش دستتو می کردی توش میزدی به دهنت چون هوا هم خیلی گرم بود کلللللللللی حال می کردی اما آبش خیلی کثیف بود هر جا میبردمت و حواستو پرت می کردم بازم راهشو پیدا می کردی و میومدی دم حوض :
تو و آرمیتا و بنیتا در حال خوردن چوب شور و به قول توب تو :
بنیتا جوون همه چوب شورا رو خالی کرد رو چمنا و شمام از همون جا میخوردید :
بنیتا جوون عزمشو جزم کرده بود چوب شور بذاره دهنت تو اولش اجازه نمیدادی و دهنتو باز نمی کردی:
اما اون اراده اش خیلی قوی بود:
تا بالاخره به هدفش رسید :
-------------------------------------------------------------------------------------
جدیداً خیلی حرف میزنی که یادم نیست حرفای جدیدتو بنویسم اما اینو دلم نیومد نگم بابایی عااااشقشه تا بهت میرسه میگه عزیزم تو هم بهش میگی دونم (جونم) بابایی میمیره برای این دونم گفتنت و البته من هم خودتم میگی عدیدم .
تا چیزی میدیم دستت میگی میسی وقتی خودتم چیزی میدی گاهی اوقات میگی بفمایید.
این حرفا رو تو سن 1 سال و 7 ماهگی میزنیااااااا