آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

آوای دلنشین

تولد زهرا کوچولو

1392/6/23 9:46
نویسنده : مدیر
2,986 بازدید
اشتراک گذاری

 2 روز پیش تولد زهرا جوون دعوت بودیم با اینکه نی نی هایی که اونجا بودن همه ازت بزرگ تر بودن اما خیییییلی کبف کردی و کلللللی باهاشون بازی کردی دست خاله لیلای عزیزم درد نکنه که ایییینقدر زحمت کشیده بود قلب

قبل از اینکه بریم سراغ عکسا جریان تولد رفتنو تعریف کنم که با چه اعمال شاقی رفتیم بابایی صبح باهامون اومد تو رو گذاشتیم مهد منم گذاشت سرکار و ماشینو برد سرویس مام همه وسایل و لباسای تولدو گذاشته بودیم تو ماشین که مستقیم بریم تولد چون نمیرسیدیم بیایم خونه آماده شیم فکر کردیم کار ماشین چند ساعته تموم میشه و بابایی ماشینو برامون میاره اما تا موقع تعطیلی مهد تو که آماده نشد من مجبور شدم با تاکسی بیام دنبالت و تو حیاط مهد منتظر شدیم تا بابایی بیاد دنبالمون هوا خیلی گرم بود و تو هم خیلی بهونه گیری و اذیت کردی اوه همونجا داشتم با موبایل صحبت می کردم که یهو برگشتم دیدم یه تیکه بزرگ از رژ لب LANCOME امم کف دستته ووووووووی کارد میزدی خونم در نمیومد کلافه از معدود دفعه هایی بود که تا این حد از خرابکاریت عصبانی شدم و البته دعواتم کردم نگران واقعا جفتمون خسته و کلافه شده بودیم نگران زنگ زدم به بابایی گفتم ما دیگه نمی تونیم بمونیم اینجا یه آژانس میگیریم و میریم خونه خاله سمیرا تو هم ماشینو بیار اونجا آماده شیم خلاصه خیلی هم بابایی دیر رسید و ما هم دیر به تولد رسیدیم ناراحت

حالا بریم سراغ عکسا:

نیت کرده بودی که پابنداتو بگیری بکنی آخ :

که البته موفقم هم شدی منتظر :

 

اینجا تو هم شمعو فوت کردی زبان :

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

حالا یه سری عکس که تو موبایل بابایی بود و از قبل جامونده بود

این عکسه اون شبیه که برای لنگیدنت از این دکتر به اون دکتر میرفتیم اینجا ساعت 9:30 شب بیمارستان مفیده که رفته بودیم عکس اورژانسی بگیریم و کل بیمارستانو هی مجبور بودیم دنبالت بدو بدو کنیم خنده:

عکسای بعدی مال ه شبه که با پسرخاله ها و پسر دایی بابایی و خانواده هاشون رفته بودیم پارک آب و آتش ما زودتر از همه رسیدیم و یکم رفتیم گشت و گذار نزدک همون موقعی بود که دکتر بهت گفته بود نباید زیاد فعالیت کنی اما مگه بند میشدی یه جا آخ

پدر و دختر چه اختلاطی می کنید با هم قلب :

الهی بگردم که به خاطر پات نمی تونستیم بذاریم بری آب بازی و فقط تماشا می کردی ناراحت :

اینم عکس تو و زهرا و مهدیس :

اینجام فودکورت پارکه که برای شام رفتیم چقدرم شلوغ بود آخ :

 و اما از بی تابی های این چند شبت بگم اوه

قرار بود 5 شنبه با آناهیتا جوون و آرمیتا عسلی بریم نمایشگاه مادر و کودک اما تو شب 5 شنبه تب کردی و فرداشم که صبح پیش مامان جوون اینا بودی وقتی از سرکار اومدم دیدم تبت یکم رفته بالا و حالت زیاد خوب نبود واسه همینم برنامه رو کنسل کردم اون روز هم غذا هیییییییییچی نخوردی و فقط شیر میخوردی نگران شب جمعه از شب تا صبح نخوابیدی و همش گریه کردی روز جمعه باغ آقا جوون دعوت بودیم (عکسای جدید این دو سه روزو میذارم به زودی) و اونجا هم همش بهونه گیری می کردی تا بالاخره با هزار زور و زحمت راضیت کردم دهنتو باز کنی و دیدم که بعععععله از اون دندونای ته مَهی داری درمیاری نیشخند الهی بگگگگگگگگگگردم برات که اینقدر اذیت میشی واسه دندون درآوردن گریهگریهگریه

دیشبم باز نصفه شب با کلی گریه بیدار شدی حالا قوزه بالا قوز کلی هم پشه ها گزیده بودنت و من تا چند ساعت همش با کف دست داشتم می خاروندم دست و پاهاتو اوه

امروزم به مریم جوون مربی مهدت کلی سفارش کردم که داری دندون درمیاری و بهونه گیر شدی گفتم حسابی هواتو داشته باشه دختر ناز مامان ماچقلببغل

به زودی با پست و عکسای جدید برمی گردم

-------------------------------------------------------------------------------------------------

پ. ن. : از دوستای گلم که نمیرسم خیلی زود جواب نظرات پرمهرشونو بدم شدیدا معذرت می خوام مطمئن باشید همه نظرات با صبر و حوصله خونده شده و با پاسخ تأیید میشه اینو رو حساب بی مهری نذارید خیلی شرمنده ام ...این روزا درگیر یه کاری هستم شدیداً که به زودی خودتون میفهمید دلیلشو هممممتونو دوست دارم ماچقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

مامان فتانه
23 شهریور 92 11:36
ووووووواااااااااااااااا چه عکسای قشنگی تولد زهرا جون هم مبارک.....


مررررررسی گلم
جوجه نارنجی ما
23 شهریور 92 12:33
سلام صفورا جان دقیقا از شب تولد به بعد اینتذنتم مشکل داره الان هم از جایی دارم میام تو وبلاگت میخواستم بگم از دیدن شما نینی گلت واقعا خوشحال شدم و اگه مایل باشین به دوستیمون و بیرون رفتن ها ادامه بدیم نیکا که کلی بهش با آوا تو استخر خوش گذشته بود بوسسسسسسسسسسسسسس


معلومه که ما پایه ادامه رابطه هستیم گلم مام خییییییلی خوشحال شدیم شما رو دیدیم
رها
23 شهریور 92 13:07
به به تولد!مبارک باشه!
چه عکسای نازی...!
عزیزم امیدوارم کاری که داری انجام میدی به خوبی پشت سر بزاری
همه ما میدونیم خیلی گرفتاری چون واقعا سخته یه مادر کلی مشغله داره فک کن حالا شاغل هم باشه!
خداقوت خانم مادر فداکار


مرسی دوست خوبم شماها خیلی خیلی بهم انرژی مثبت میدین
زینب
23 شهریور 92 15:45
صفورا جون اکه مشگلی داری که نمتونی حل کنی کافی توی وبلاگم بگی تا من حل وجواب بدم باعث افتخار منه که کمکت کنم پس این افتخار به من بده خوشحالم میکنی


ممنون
مامان نغمه
23 شهریور 92 15:50
آخی نازی آوا جون... نمایشگاه چیز خاصی نداشت... البته اسباب بازیهای متفاوتی داشت که شاید به درد سن و سال اوا می خورد، ولی برای من که دنبال خریدم چیز خاصی نداشت...


آره برای خرید خیلی چیز خاصی نداشت رفتم بالاخره خودم خخخخخ
نیلوفر
23 شهریور 92 17:45
سلام دوست پرتلاشم.
چه عکسای نازی ، خدا بد نده دخترمون بی تاب شده؟؟؟
.....
صفورا جون چند روز پیش رفتم باغ پرندگان نزدیک شهرک امید تو اتوبان بابایی، جای قشنگی بود وسط هفته ام رفتم خلوت و خوب بود فکر کنم اگه آوارو ببری خوشش بیاد آخه یه سری از پرنده هاشم تو قفس نبودن با مزه بود ، هر وقت کارت سبک شد ببرش عزیزم . من اونجا ذوق کردن بچه هارو که می دیدم همش باخودم می گفتم یادم باشه به صفورا بگم دخترمونو بیارههههههههههههه، راستی عزیزم اگه کاری از دست من برمیاد بگو میام کمکتا
آوارو ببوسسسسسس


واااااااای مرررررسی عزیزم که گفتی حتما سعی می کنم ببرمش یه روز
جوجوبانو
23 شهریور 92 21:15
سلام صفورای عزیز
انشالله که دخترت همیشه تنش سالم باشه و سایه بابا و مامان بالا سرش باشه.
دندونش مبارک باشه.
همیشه خوش باشید و خوش بگذره


مرررررسی عزیییییییییزم
سمیرا مامان پرنیان
24 شهریور 92 0:01
عزیز شیطون وای از این دسته خرابکاریها که پرنیان بسیارررررررررر انجام داده ولی منم دعواش میکنم و بعدا پشیمون میشم


ههههه فدای اون ووروجک بشم من
مامان مهرناز
24 شهریور 92 0:46
قربونت برم عزیز دلم
ان شالله دندونت بدون دردسر در بیاد شیرینم


ممنون عزیزم
eli
24 شهریور 92 1:27
سوده
24 شهریور 92 8:48
امان از ست این دندون در آوردن. ان شالله که به زودی در میاد بیرون و آوا گلی ما زیاد اذیت نمیشه
خودت هم که ان شالله درگیر کارای خیر هستی عزیزم و مثل همیشه موفق خواهی بود


فدات شم عزیییییییزم
جیران بخشنده
24 شهریور 92 12:35
عزیزم ایشالا همیشه به شادی و تفریح باشی


مررررسی عزیزم
آتیه مامان آوا
24 شهریور 92 18:32
سلام عزیزم با تبادل لینک موافقی
این وبلاگ آوا جونه
http://avaasali1389.niniweblog.com/


از آشناییتون خوشبختم
باعث افتخاره عزیزم
مینا ( دلنوشته هایی برای دلبندم )
24 شهریور 92 19:58
انشالا زودی دندونات در بیاد آوا جونم دیگه اینقدر اذیت نشی
برای آوا جون و مامان گلش


ممنون بوووووووووس
نگین
24 شهریور 92 23:24
سلام آبجی صفورا
خیلییییی دخترت نازه ماشالله هزار ماشالله
خدا حفظش کُنه
خیلیم خوردنی بااون لباس لی َش !!!
آدم دوست داره بچلونش!!
ببخشید یه سوال شُما چند سالتونه ؟


ممنون عزیزم
من متولد 61 هستم پیر شدم دیگه خخخخخ
آناهیتا مامانیه آرمیتا
25 شهریور 92 2:36
همیشه به تولدوتفریح عزیزم چقدربده انتظاردرکت کردم صفوراجون
عکست باآواجونی روخیلی دوست دارم
خیلی حیف شدباهم نرفتیم دوستم ایشالا سال بعد
مشکوک میزنی هادرگیرچه کاری هستی یعنی ؟تولدکه خیلی مونده ایشالا که زودتربگی وماروازاین حس فضولی نجات بدی
همیشه خوش باشید



قربوت آنا جوووونم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
25 شهریور 92 2:36
خصوصی
مامان آروین-مریم
25 شهریور 92 7:53



بووووووووووووس
مامان ایسان
25 شهریور 92 9:10
نیت کردنش واسه خراب کاری منو کشته
انشاالله دیگه مریضیت رو نبینم عزیزم
دندون جدیدت هم مبارک باشه


قربونت ممنون
مامان آويسا
25 شهریور 92 11:06
منتظر پست جديد و عكسهاي جديدت هستيم
وهمچنين مشتاق شنيدن كاري كه مشغولش هستي!!



چشم به زودی معلوم میشه ههههه
مامان ثمين
25 شهریور 92 19:50
نميدونم چجوريه كه هر موقع وب آواجون رو ميبينم خيلي ذوقش رو ميكنم خيلي ناز و دوست داشتنيه


قربونت بشم بس که لطف داری عزیییییییزم
الناز مامان طاها
26 شهریور 92 1:53
چه دختر نازیچه تولدی رفته ولی خوب معلومه بهش خوش گذشتهاین دندون درآوردن هم مکافاتیه واسه این بچه ها قبلا هم بهتون سر زده بودم با اجازه لینکتون میکنم
بهمون سر بزنید


ممنون که به ما سر زدید چشم حتما میایم پیشتون
مریم مامان نیکان
26 شهریور 92 17:19
عزیزم همیشه به مجالس شادی خدا رو شکر که به آوای عزیز خوش گذشته.قربون شیطنتت که کفر مامان رو در آوردیعکسها مثل همیشه جالب بودند


ممنون عزیزم
مامان بابای الیسا
27 شهریور 92 10:17
وروجک رژ مامانی رو چیکار داری خاله جونییییییییییی ای جونم تو تولد خیلی ناز و کوچول موچولی عزیزم الهی زودتر دندونت بزنه بیرون تا راحت بشی عزیزم قربونت برم


ممنون عزیزم
SaYa
31 شهریور 92 19:30
عزیزم خصوصی
عمه ی آتنا
5 مهر 92 14:28



بوووووووس
سمیه (آبجی حنانه و سبحان)
6 مهر 92 11:05
سلام صفورا جونممممممممممم
خوبی؟ آوا خانوممون چیکار میکنه؟!
ببوسش عوض من...
پس از مدت هااااااااا وبلاگ حنانه و سبحان رو آپدیت کردم بهمون سر بزن اگه وقت کردی

http://hannaneh-sobhan.niniweblog.com/

به خدا میسپارمتون


حتما میام پیشتون
مامان ديانا
3 آذر 92 9:33
خيلي ملوس و نازي ماشاءالله خوردنيه دخملتون... خيلي دوسش دارم