باغ - نمایشگاه - متفرقه (22 الی 23 ماهگی)
بالاخره یه وقتی این لالوها پیدا کردم که وبلاگتو آپ کنم بس که کار ریختم سرخودم
حتی هنوز وقت نکردم کامنتی پست قبلی رو جواب بدم و تأیید کنم به هر حال شرمنده دوستان گلم هستم که یه چند وقتیه نمیرسم بهشون سر بزنم
-----------------------------------------------------------------------------------------------
عکسای زیر مربوط به اون روزیه که رفته بودیم باغ آقا جوون این عکسای خوشگلم ستایش جوون و به قول تو سیتایش ازتون گرفته :
اینجا میعاد داره با موهات بازی می کنه خییییییییلی این چند تا عکسو دوست دارم :
عکسای بعدی مربوط به نمایشگاه مادر و کودکه همونطوری که تو پست قبلی گفتم قرار بود با آناهیتا و آرمیتا جوون بریم اما تو به خاطر دندونت تب کردی و نشد بریم اما روز آخر نمایشگاه که شنبه میشد دلم نیومد از دست بدیم و تا از مهد برت داشتم مستقیم رفتیم نمایشگاه ساعت 4 از مهد حرکت کردیم و نمایشگاهم تا 6 بیشتر نبودواسه همین وقت زیادی نداشتیم تو هم که تا یه جایی می رفتی دیگه نمیشد آوردت بیرون خیلی نرسیدیم خرید خاصی بکنیم بیشتر به بازی و نقاشی گذشت چیز خاصی هم جلوی چشم نیومد که خوشم بیاد البته اینم بگم که خییییلی اذیتم کردی تو نمایشگاه هنوز به خاطر دندونت حالت کامل خوب نشده بود و زیاد بهونه می گرفتی و خلاصه اینکه دهن منه بدبختو صاف نمودی چون دست تنهام بودم که بدتر
حالا بریم سراغ عکساش:
غرفه نی نی سایت:
اینم اثر هنری که تو خلق کردی :
اینم غرفه دوست خوبمون هانیه جوونه که کلی شیطونی و اذیت کردی اونجا آخرشم هانیه جوون این توپه که خییییلی خوشت اومده بود با یک عروسکه سنجد از اینا که تو دست می کنن بهت هدیه داد که خیییییییییییلی دوتاشو دوست داری و همش به سنجده میگی نی نی
هانیه جوون خییییییییییییییلی ممنونیم عزیزم
اینجام غرفه مولفیکسه:
و اما خرابکاریهای تو که تمومی نداره
یه روز تو آشپزخونه داشتم آشپزی می کردم که یهو برگشتم و با این صحنه مواجه شدم
قوطی نمکو گیر آورده بودی و ....
کلاً علاقه وافری به نمک و نمک پاشی داری ما کل خونمون با نمک ضدعفونی شده
اینم یه روزی که تو مهد اومده بودم دنبالت و جنابعالی نمی خواستی بیای خونه و وسط حیاط مهد بست نشستی
دقت کن که به من نیگاهم نمی کنی و الکی روتو برگردوندی اون ور
خیییییییییلی دوست داری وقتی من و بابایی نماز می خونیم بیای بشینی رو پامون منم عاااااااااشق این کارتم اینجا بابایی می خواد بلند شه اما تو رضایت نمیدی اونم دلش نمیاد بلندت کنه خخخخخخ:
قبلاً گفته بودم که صبح ها قشنگ از خواب که بلند شدی می برمت دستشویی و همونجا جیش می کنی و خیلی وقتا هم شبا پوشکت خشک میمونه چند روز پیش هم اومدی گفتی مامان پی پی داله بعد بردم دستشویی و پی پی کردی خیلی خوشحالم که خودت داری یاد میگیری اما هنوز تا کامل یاد بگیری حوصله ندارم برم تو پروسه از پوشک گرفتن
خیلی رو وسایل من حساسی و تا کسی مثلاً موبایل یا کیف منو برداره سریع گریه و زاری و میگی ماله مامانه ماله مامانه و سریع میگیری میدی به من خخخخخخخ حتی اگه بابایی برداره
چند وقته تا کسی چیزی بهت میده میگی میسی بلافاصله بعدش خودت میگی خوایش می کونم
صبح ها یه روزایی که بابایی با ما تا یه جایی میاد وقتی بابایی پیاده میشه میگی بابایی کُدا لَبت؟ بعدش خودت میگی بَسَنی بِحَره منم میگم آره رفته برات بستنی بخره عصری بیاره بیشتر روزا هم بابایی عصری برات بستنی میاره