تولد میعاد
سلام عروسک کوچولوی مامان
ببخشید این پست یکم دیر شد اما بالاخره این وسط مسطا یه وقتی پیدا کردم واسه آپ کردن وبلاگت
این روزا خیلی درگیر کارای شو هستم چند شبه شبا نمیرسم بیشتر از 2-3 ساعت بخوابم بابا شهابم بیچاره خیلی کمکم می کنه واقعا فکر نمی کردم اینقدر کار داشته باشه
حالا بعداً چند تا عکس از مراحل آماده سازی شو میذارم اینام خاطره اس دیگه یه جوور سرگرمیه
خوب بگذریم 5 شنبه هفته پیش تولد میعاد کوچولو بود و خونه خاله هانیه دعوت بودیم خییییییییلی بهت خوش گذشت آخه تولد خیییییییلی دوست داری کلی شیطونی و شیرین زبونی کردی برای همه شب راضی نمیشدی بیای دیگه به زور بردیمت جدیدا هر جا میریم همینجووره و دوست داری بمونی خونه مامان جوون اینا، قم و ...
خوب بریم سراغ عکسا
تو و میعاد:
کلی با اینا درگیر بودی و هرچی زور میزدی نمی تونستی فوتش کنی :
تو و میعاد با خاله شمیم و خاله شکیبا:
عاااااشق این عکسم داری با ستایش و به قول خودت سیتاییش بازی می کنی:
دارید تولد تولد می خونید میعاد شمع ها رو فوت کنه:
فدااااااایه اون ذوق زدنت:
این کادو رو هم زحمت کشیده بود خاله هانی واسه تو گرفته بود که یه عروسک خووووشگل بود :
چند روز پیش که هوس کردم از آب بازیت تو حموم عکس بگیرم:
اینم روز مادر بود که بابا شهاب ماشین دستش بود کارش طول کشید من اومدم مهد دنبالت و منتظریم تا آژانس بیاد منم از فرصت استفاده کردم و تو مهد و دمش ازت عکس گرفتم.
اینجا دم در مهده:
اون کارتی که دستته کاردستیه مهدته که مثلا برای من آوردی وقتی اومدم دنبالت تا منو دیدی دویدی به سمتم و گفتی مامان روزت مبااااااالک واااااااااای این بهترین هدیه ای بود که گرفتی نمی تونم لذتشو وصف کنم
همینجوور که منتظر آژانس بودیم مریم جوون مربیت اومد که بره خونشون اگه بدونی پشت سرش چیکار کردی می خواستی باهاش بری هر چی می گفتم آوا مریم جوون داره میره خونشون فردا میاد دوباره گوش نمیدادی که گریه گریه که مریم جوونو می خوام اینم اثرات مربی خوب داشتنه دیگه
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
بعداً نوشت: تا یادمه اینو بنویسم برات، قم که بودیم خونه خاله زری(خاله بابا شهاب) مهمونی دوره خانوادگی بود و روضه، خلاصه تو اونجا هوس شیر کردی تو یخچال از این شیرا بود که رو داشت من خودم از بچگی خیلی از روی شیر و ماست و اینا بدم میومد ولی خوب تا حالا جلوی تو پیش نیومده بود یکم برات ریختم همونجووری که داشتی میخوردی یهو بدت اومد و دادی به من گفتی هسته اس فهمیدم تو هم از روی شیر خوشت نمیاد و البته اینکه به هر چیز زائدی که تو غذات باشه میگی هسته دیشبم که مامان جوون اینا رفته بودیم فرحزاد داشتی چایی نبات میخورده یهو یه تیکه نبات اومد زیر زبونت دوباره گفتی هسته اس همه مرررررده بودن از خنده