درددل با دختر نازم
سلام دختر کوچولوی مامان
امروز می خوام کمی با هم اختلاط کنیم و من باهات درددل کنم. امیدوارم وقتی هم که به دنیا اومدی بتونیم مثل دوتا دوست حرفامونو به هم بزنیم و با هم درددل کنیم.
راستش به همون اندازه ای که من از باردار شدن تو خوشحالم و روزشماری می کنم تا به دنیا بیای و در آغوشت بگیرم، به همون اندازه هم استرس و اضطراب دارم می دونی چرا؟؟؟ از خیلی چیزا می ترسم از اینکه نتونم مادر خوبی برات باشم....از اینکه از پس مسئولیت به این بزرگی بر نیام.....از اینکه نتونم درست تربیتت کنم و بزرگت کنم....و از همه مهمتر، چیزی که همیشه فکر منو به خودش مشغول می کنه اینه که اگه یه روز تو از من بپرسی که مامان چرا منو به این دنیا آوردی چی جوابتو بدم........
میدونی چیه عزیزم منو بابایی شاید بتونیم با حداکثر سعیمون فضای خونه و خانواده رو برات امن و خالی از بدی و زشتی کنیم اما فضای جامعه و دنیا رو نه......آآآآآه چی بگم که این دنیا پره از آدمهای زشت و بد سرشته، به همون اندازه که پره از انسانهای زیبا و خوش قلب....دنیا وضعیت خوبی نداره به خصوص جامعه ما که پر شده از بدی و پلیدی و جنایت و خیانت.....می ترسم می ترسم از روزی که به ما شکایت کنی که چرا اصلاً چرا منو به این دنیای کثیف آوردید..... شاید یکی از دلایلی که الان 10 سال از ازدواجمون میگذره و تا حالا اقدام به بچه دار شدن نکرده بودیم همین بوده
اما می دونی چیه عزیزم می خوام اینو بدونی که من تو رو به این دنیا آوردم تا بهت عشق بورزم و برات فداکاری کنم بدون اینکه هیچ منتی سرت داشته باشم.....من تو رو به این دنیا آوردم تا عشق بورزی و بهت عشق بورزن....برای اینکه سختیها رو تحمل کنی تا روحت بزرگ بشه..... برای اینکه از خیلی از خواسته های خودت به خاطر خواسته های هم نوعانت و شادکردن دلشون بگذری تا به کمالات والای انسانی برسی......آره درسته دنیا سیاهه و کثیف اما ما انسانها قرار نیست که برای همیشه تو این دنیا بمونیم....من تو رو به این دنیا آوردم تا روحت، احساست و قلبت به کمال برسه و بعد به جایی بری که لیاقتش رو داری. می دونم که شاید خیلی زود باشه برای گفتن این حرفا به تو....نمی دونم وقتی این وبلاگ رو می خونی چند سالته و آیا به اندازه ای بزرگ شدی که بفهمی چی میگم یا نه.....فقط امیدوارم هیچ وقت اون روز نیاد که به من و بابات شکایت کنی که ای کاش هیچ وقت منو به این دنیای سیاه و کثیف نمیاوردی و از صمیم قلب آرزو می کنیم دنیا هم اینقدر بهت سخت نگیره که روزی حتی این فکرا به ذهنت خطور کنه.
فقط می خوام اینو بدونی که منو بابایی بهترین ها رو تو این دنیا برای تو آرزو می کنیم و بقیشو به خدا میسپاریم تا اون چیزی که به خیر و صلاحته برات پیش بیاره و بدون که دعای خیر ما همیشه پشت سرته دلبندم.
می دونم که کمی تلخ نوشتم اما نمی دونم دیشب چم شده بود که اینقدر از این بابت دلم شور میزد و استرس داشتم همون موقع تصمیم گرفتم که بیام و با خودت درددل کنم که شاید تو کوچولوی دوست داشتنی مامان بهتر از هر کسی حرفامو بفهمی و درکم کنی.
خییییییییییییییلی دوست دارم و از خدا یه دنییییییییییییا ممنونم که همچین هدیه بزرگ و زیبایی رو به ما داده. اینم یکی از زیباییهای زندگیه دیگه