آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

آوای دلنشین

چکاپ و واکسن دوماهگی

1390/10/19 12:40
نویسنده : مدیر
1,800 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان قلب

روز جمعه دوماهت تموم شد و ما روز شنبه تو رو برای چکاپ دوماهگی بردیم پیش دکتر افتاده.

وزنت ٥ کیلو شده و قدت ٦٠ سانتی متر و دور سرت هم ٣٨.٥ سانتی متر که دکتر گفت همه چیز خوبه و بر اساس نمودار رشد هم همه چیز خوب بود.

دکتر کاملاً معاینه ات کرد و گفت که خدا رو شکر سالمه سالم هستی و کلی هم ازت خوشش اومده بود و هی می گفت چه بچه نازی نیشخند

قرار بود که فردا برای زدن واکسن های دوماهگی ببریمت و دکتر هم دستورات لازم در این خصوص رو داد.

من خیلی شبش دلم شور میزد میدونستم که یکی از واکسن خیلی درد داره و خیلی هم عوارض.

خلاصه روز یکشنبه بابایی نصف روز رو مرخصی گرفت و اومد دنبال ما تا بریم واکسن بزنیم.

رفتیم مرکز بهداشت شهرک قائم دوباره مثل روزی که برای آزمایشای غربالگریت رفتیم خانومه داشت درو میبست و میرفت و تا ما رو دید گفت بازم شما؟؟؟؟ دوباره دیر اومدید خلاصه کلی خواهش کردیم تا قبولمون کرد نیشخند

اول یکسری توضیحات در مورد واکسن ها داد و بعد شروع کرد اول قطره فلج اطفال رو داد بعد گفت یکی پاهاشو بگیره من که طاقتشو نداشتم گفتم بابایی اینکارو بکنه و من رفتم تا قطره استامینوفنت رو آماده کنم که دکتر گفته بود تا واکسن رو زدید بهش بدید.

تا آمپول هپاتیت رو کرد تو پای رایتت جیغت رفت هوا منم اینور همراه تو گریه می کردم بعدش نوبت واکسن سه گانه بود که خیلی درد داشت دوباره شروع کردی به جبغ زدن اما بعد از اینکه تموم شد و من بغلت کردم خیلی زود آروم شدی الهی فدات شم عزیز مامان که اینقدر مظلومی.

اومدیم خونه و جای واکسنت رو کمپرس سرد گذاشتیم و چون قطره استامینوفن هم خورده بودی زودی خوابت برد. من کلی خوشحال بودم که درد نداری اما زهی خیال باطل!!! چند ساعت بعد یهو با گریه از خواب بیدار شدی واااااااای همینجووری جیغ میزدی به نفس نفس افتاده بودی و قرمز شده بودی سریع دوباره کمپرس رو آوردیم و گذاشتیم رو پات و تو همینجوور یکریز جیغ میزدی یکم بغلت که می کردیم آروم میشدی اما تا پاتو تکون میدادی جیغت میرفت هوا واقعاً وحشتناک بود دلم برات کباب شد گریه خاله شمیم هم اینقدر دلش برای تو سوخته بود که هی می گفت چرا بهش واکسن زدید خلاصه آخرش پاهاتو با چادر بستیم که نتونی تکوونش بدی و تو هم یکم آروم شدی اما خیلی بی حال بودی و تا ساعت ها به خاطر گریه هات نفس نفس میزدی و هربارم که یکم پات رو تکون میدادی و یا اینکه می خواستیم  عوضت کنیم یا کمپرس بذاریم رو پات دوباره جیغت میرفت هوا ناراحت تا شب همش بغل من و بابایی بودی اصلاً دلمون نمیومد بذاریمت زمین.

خلاصه خیلی روز بدی بود اما بالاخره گذشت و امروز خدا رو شکر دیگه درد نداری و شب هم خوب خوابیدی یه خورده تب کردی اما خیلی طول نکشید و زود تبت اومد پایین لبخند

از حالا عزای واکسن بعدیتو گرفتم دوست ندارم اصلاً درد بکشی پرنسس کوچولوی من افسوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مریم مامان پندار
19 دی 90 14:30
صفورا قوی باش چیزی نیست عزیزم مادر باید تحمل داشته باشه .دوماهگی عروسکت هم مبارک
elena
19 دی 90 22:38
akheiiiii Artin ham dirooz vaksanesho zadim delam kabab shod hanooz kami daghe ishalla zood tar khoobe khoob beshan
مامان مریمی
20 دی 90 11:34
واسه سلامتی نیی نی باید تحمل کنیم
زهرا مامان مه سما
21 دی 90 9:38
ماشالله به قد بلند خاله ایشالله واکسن که زدی دیگه هیچ وقت مریض نشی خاله جون
النا
21 دی 90 20:04
آرتین هنوزم بیحاله و همش خوااااااااااابه شیر هم نمیخوره آوا هم اینجوریه نه ؟ امروز دیگه 4 شنبه است 1 شنبه بوده واکسنشون تو چی کار میکنی ؟ من همش غصه میخورم بزورم که بیدارش کنم دهنش قفله شیر نمیخورههههه
کیاناز
21 دی 90 23:44
به نظر من این جیگر طلا از خاله شمیم کپی پیست شده
مامان یاس
22 دی 90 21:19
سلام خیلی خوشحالم که به نی نی شما سرزدم ودیدمش خداحفظش کنه حتما به وبلاگ من سربزنین مطالب مهمی گذاشتم