آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

آوای دلنشین

اولین خرید و اولین عروسی

1390/12/3 14:50
نویسنده : مدیر
1,887 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آوا کوچولوی من قلب

چند وقته که فرصت نکردم برات بنویسم اما باید بگم که بدجووری درگیر بودم به مدت 10 روز که مریض شده بودم و خونه مامان جوون اینا بودم بعدشم شربت تو رو قطع کردم و تو کلی بدخواب شدی و باید تحمل کنم تا درست بشه الانم که تند تند دارم برات مینویسم تو گهواره اتی و داری هی غر غر می کنی و اصلاً نمی دونم میذاری این پست وبلاگتو تموم کنم یا نه....

همونطوری که حدس میزدم نذاشتی تمومش کنم رفتم خوابوندمت و اومدم.

خوب داشتم می گفتم چند هفته پیش وقت دکتر وزیری داشتم تو رو گذاشتم پیش بابایی البته خاله هانیه و میعاد کوچولو هم خونمون بودن و رفتم دکتر وقتی برگشتم یهو حالم بد شد تب و لرز شدید کردم و چون تو هم چند ساعت بود شیر نخورده بودی سینه ام هم شدیداً درد گرفته بود خلاصه اینقدر حالم بد شد که ساعت 1 شب مجبور شدیم تو هم ببریمو بریم بیمارستان رفتیم بیمارستان فرمانیه و من به خاطر تبم یه سرم زدم که خیلی تبم رو خوب کرد بعدشم مستقیم رفتیم خونه مامان جوون اینا چون من نمی تونستم تنهایی تو رو نگه دارم اما از همون شب گلو دردم شروع شد و بعد هم پشت سرش آبریزش بینی و خلاصه شدیداً مریض بودم چند روز اونجا بودیم حالم خوب نشد تا دوباره رفتم 3 تا آمپول زدم .... خلاصه بگذریم نمی خواستم اینقدر از مریضیم بگم فقط می خواستم بگم چرا این مدت نتونستم برات بنویسم زبان

خلاصه بعد از 10-12 روز مریضی و تو خونه نشستن 4 شنبه شب هفته گذشته به بابایی گفتم من هم حوصله ام سر رفته و هم خرید دارم بیا شب بریم بیرون و اونم قبول کرد حالا شانس ما رو ببین که نمی دونی اون شب چه برفی گرفته بود مامان جوون هی گفت می خواید آوا رو تو این برف ببرید بیرون اما من اصرار داشتم که همون شب بریم.

خلاصه آماده ات کردیم و راه افتادیم اول قرار بود بریم میلاد نور اما چون دیر شده بود رفتیم پاساژ الماس ایرانیان که نزدیکمون بود و تا حالا هم نرفته بودیم خیلی پاساژ شیکی بود و کلی از برند ها اونحا بودن این اولین باری بود که تو رو با کالسکه برده بودیم بیرون من خیلی نگران بودم که اذیت کنی اما خدا رو شکر خیلی دختر خوبی بودی اولش که خواب بودی بعدشم که کلی این ور و اون ورو دید زدی.

من و بابایی هم هیچی واسه خودمون نخریدیم فقط دو تا پیرهن خوشگل برای تو خریدیم. که یکیشو که از مغازه ZARA هم خریدیم و خیلی هم نازه برای لحظه سال تحویل گرفتیم بعدش هم من زنگ زدم به یکی از این سایتهایی که سفارش بافتنی می گرفتن و دو تا هدبند خوشگل هم برای این دو تا پیرهنت سفارش دادم نیشخند متاسفانه یادم رفت اون شب از اولین خریدی که با هم رفتیم عکس بگیرم و خیلی از این موضوع ناراحتم ناراحت

خوب و اما از اولین عروسی که تو توش شرکت کردی بگم. شنبه این هفته نامزدی آقا علیرضا پسرخاله بابایی بود واسه این عروسی من بازهم از توی سایت یه ست کلاه و پیرهن و پاپوش برات سفارش داده بودم که برات ببافن که خییییییلی هم خوشگل شده البته چون اندازه هات رو خودم گرفتم و خیلی هم وارد نبودم خیلی فیت تنته و خیلی سخت می تونم تنت کنم و فکر نکنم یکی دوبارم بیشتر بتونی بپوشی.

اینم عکس لباست:

توی عروسی خیلی دختر خانومی بودی اولش که با اونهمه دالامبو دولومب تو کالسکه ات خواب بودی بعدشم کلی واسه همه دلبری می کردی هرکی میدیدت کلی قربون صدقه ات میرفت نیشخند

یکم از کارات بگم گاهی اوقات با کوچیک ترین صدایی می ترسی و چشماتو گرد می کنی و لب وامیچینی و یهو میزنی زیر گریه اینقدر این حالتتو دوست دارم که نگو آدم دلش برات کباب میشه.

موقع شیر خوردن خیلی بازیگوش شدی همش وسطش سرتو برمی گردونی و به من نگاه می کنی و تا باهات حرف میزنم می خندی خییییییییلی شیرین میشی من عااااااااشق این بازیگوشیتم وقتیم با شیشه شیر می خوری همش سر شیشه رو گاز می گیری و باهاش بازی می کنی یه کارایی می کنی که انگار لثه هات میخاره نمی دونم شایدم نزدیک دندون درآوردنته!!! متفکر

دیگه دوست نداری دراز بکشی همش میگی منو بغل کنین بشونین بغلتون چشمک

فردا وقت آتلیه داریم خیلی دلشوره دارم و هیجان زده ام امیدوارم که خوش اخلاق باشی تا بتونیم عکسای قشنگی ازت بگیریم فرشته

اینم چندتا عکس دیگه:

 

عاشق این خندیدنتم عزییییییزم:

 

اینم عکس هنری که بابایی ازت گرفته با خاله شمیم:

 

اینجام خونه خاله سمیراس وقتی برای اولین بار رفتن خونشون و ما هم بدرقه اشون کردیم:

خیلی متفکری اینجا هاااا چشمک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

نهير
7 اسفند 90 2:08
واااااااااااااااااااي لباسه اين خانومو طلا رو واااااااااي آرين ببين وااااااااااااي
مریم مامان پندار
7 اسفند 90 9:09
همیشه به عروسی و شادی دختر نازم مبارک باشه لباس خوشگلت ماشالله دخترمون اینقدر خوشگله که هر چی بپوشه بهش میاد جیگرررر تو عکس اخری به چی فکر میکردی عسلم؟
یاسمن مامان رادین
7 اسفند 90 11:06
قربوون این دختر خوش تیپ خوشگل خوش خنده. الهی همیشه شاد باشی اوا جوون
النا
7 اسفند 90 12:54
ماشاا... آوا جووووووووووووون چه خانم شده جیگرشو با اون لباسای خوشکلش
مامان ترنم کوچولو
7 اسفند 90 14:11
عزیزم سلامت باشی همیشه.بیشتر مواظب خودت باش خانومیشادیها و جشنها مستدام و به کامتان.قربون این کوچولوی ملوسک.لباسای نو مبارک.راستی اگه ممکنه آدرس سایتارو برام بذار.منتظر عکسای آتلیه هستیم


عزیزم تو لینک های وبلاگم به اسم لباس بافتنی هست
مامان مریمی
7 اسفند 90 19:22
فداش بشم من... چه خوش اخلاق موندم کی این بچرو روی میز گرفته
آنی
7 اسفند 90 22:38
آخی خدا بد نده مواظب خودتو نی نی باش...ماشالا چه دخمل نازی چه لباسای خوشگلی کجا تل بافتنیو سفارش میدی صفورا جون؟...به وبلاگ نینی منم سر بزن خوشحال میشم
مامان ثمين
8 اسفند 90 18:45
آفرين به آواي گل و ناز كه مامانش رو اذيت نميكنه
مامان کیان
9 اسفند 90 0:07
سلام.ماشاالله چه دخمل با نمکی دارید.خدا حفظش کنه لباسشم خیلی بامزه ست.میشه آدرس سایتی که اینترنتی خرید کردید رو به منم بدید؟ممنون میشم


عزیزم تو لینکای وبلاگم به اسم لباس بافتنی هست
خانمی
10 اسفند 90 22:57
لباس آوا جون خیلی خوشگله....خیلی ناناز شده