آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

آوای دلنشین

متفرقه های پاییز 93

1393/9/18 17:11
نویسنده : مدیر
3,751 بازدید
اشتراک گذاری

خوب دوباره اومدم با خاطرات این روزهای زندگی و کودکیت.

والا روم نمیشه بگم بازم جفتمون مریضیم خطا یعنی جریان این پاییز و مریضیای ما قضیه تموم نشدنیه ها خنده حالا مفصل تعریف می کنم اول بریم سراغ عکسا:

خیلی روزا خاله گلاره زحمت میکشه و تو رو هم با بنیتا میبره خونشون و حسسسسسابی جفتی حال می کنید خیلی با هم مچ شدید و وابسته و حقا که واقعا هم همبازی های خوبی هستید و ما شا ا... جفتتونم شیطون بوسمحبت

اینجام یکی از همون روزاس و تو اتاق بنیتا من سرکارم و اینجا عکاس خاله جلاله اس چشمک:

دارید مامان بازی می کنید و تو مثلا نی نی شدی و خوابیدی:

ای جووووووووووونم فدای اون ژستاتون فنچولکایه منبغل:

یه روز که رفتیم سینما پاساژ تیراژه 2 هنوز کامل راه نیوفتاده و بازیهاش کار نمی کردن اما تو دست بردار نبودی که زبان:

اینم یه روز جمعه که صبحانه با دوستامون رفتیم رستوران لانجین اول قرار بود که بدون بچه بریم اما من دلم نیومد که تو رو نبرم و به خاله مریم هم گفتم هانا رو بیار تا آوا تنها نباشه:

ما اول همه رسیدیم و منتظریم تا بقیه برسن:

به محض رسیدن خاله مریم اینا با هانا شروع کردید به شیطنت:

در حال خوردنه صبحانه:

اینم مادر و دختر در کنار هم خندونک:

خاله مریم و خاله سارا و هانا فسقلی:

خیلی وقتا که از مهد میای بیرون میدوی وایمیستی اینجا و میگی مامان ازم عکس بگیر:

یه شب که بابا شهاب برده بودت بخوابونت و خودشم کنارت خوابش برده بود و منم شکار لحظه ها کردم:

یه عکس از میزکارم و تقویم دیواری آوایی:

اینم یه روز دیگه که من شیفت بودم سرکار و خاله گلاره زحمت کشید و تو رو برد خونه اشون یادت باشه بزرگ شدی حسسسسابی قدرشو بدونی چشمک اینم عمو بهمنه که تو ارادت خاصی بهش داری و بهش میگی بخمن خیلی ساده و خودمونی خنده:

اینجا حس کردم چشات پف داره و این شروع مریضیت بود غمناک

من و بابایی که شب اومدیم دنبالت خاله گلاره اینا اصرار کردن و یه سر رفتیم بالا اینجا هم مشغول دیدن کارتون تینکربل هستید با هم:

اون شب که خوابیدی وقتی صبح بلند شدی چشمات قی کرده بود با آب برات حسابی شستم اما نمی دونم چرا دلم شور میزد یادمه پارسال به دیوار مهدتون یه مطلبی در مورد یه مریضی ویروسی نوشته بودن که علائمش همین بود که چشم عفونت و قی می کرد اون روز بابایی بردت مهد و گفتم حتما بگو اینجوریه و بپرس کس دیگه ای هم این روزا تو مهد اینجوری شده یا نه صبح زود که فقط یه مربی اونجا بود گفته بود بله ظاهرا یکی دو تا بچه دیگه هم این حالت رو داشتن طرفای 9 صبح بود که دلم شور میزد و زنگ زدم مهد و گفتم اینجوریه مدیر مهد هم سریع گفت این یه مریضی ویروسیه و واگیردار سریع بیاید ببریدش خلاصه بابایی اومد دنبالت و منم از محل کارم راه افتادم و بردیمت چشم پزشکی درست بود یه مریضی ویروسی بود و دکتر گفت بهتره مهد نره و یه قطره هم برای چشمت داد الانم یک هفته اس که مهد نمیری و خونه ای منم که خودم دوباره مریض شدم و هنوزم که هنوزه درگیریم جفتمون غمگین

اون روز که از مهد برت داشتیم بعد از دکتر آوردمت سرکار  و تو بغلم خوابت برده به بدبختی یه دستی تونستم این عکسو بگیرم زبان:

و اما ماجرای این عکس:

چند وقتیه که لبات خیلی خشکی میزنه و اصلا اجازه نمیدادی چربش کنم و منم از اونجایی که به شدت علاقه تو به آرایش خبر داشتم یه کرم آوردم و گفتم ببین از این زدم به لبم چقدر خوشگل شد و وانمود کردم که دارم آرایش می کنم بعدم گفتم می خوای تو هم بزنی و تو هم شدیدا استقبال کردی و طبق معمول اصرار کردی خودت بزنی منم یه کرم کوچولو بود که دادم دستت تا شب راه میرفتی و مثل رژ لب هی کرم لبتو تجدید می کردی و لباتو غنچه کرده بودی و باز نمی کردی مبادا کرم لبت پاک بشه تا شب کل کرمرو تموم کردی تعجب اینجام که من رو پا خوابونده بودمت انگشتتو همونجوری سیخ گرفتی که کرم دستت پاک نشه و هی بتونی تجدید کنی لبتو خوابت می برد انگشتت می افتاد اما بازم صافش می کردی قه قههقه قههقه قهه:

تو پست بعدی تصمیم دارم یه کلکسیون از عکسای آتلیه ای که تا حالا گرفتیم بذارم زودی برمی گردم عشششششششق مامان بوسمحبت

پسندها (20)

نظرات (34)

مامانی و بابایی الیسا جون
18 آذر 93 17:39
ای جووووووووووووونم عزیزم عکس آخریت خیلی با مزه بود قربونت برم ان شاالله بزودی خوب خوب میشی گلم
مامان مهسا
18 آذر 93 20:28
صفورا جون سلاممم.انشالا همیشه سالم و شاد باشین و مریضی ازتون دور باشه.اوا جونی ماشالا روز به روز خانم تر میشه.قابل ندونستی به ما سر بزنی
♥♥♥ایدا♥♥♥
18 آذر 93 20:29
اخه قربونت بشم عزیزم من واسه تولد ریسه می خوام که نمی دونم چه جوری واسم بفرستید لطفا راهنمایم کنیدممنون میشم
مامان الینا اناهیتا
18 آذر 93 20:33
سلام اوا جونم خیلی خوشگلی ماشالا به تو چه دوست خوبی داری مراقب دوستت باش تا از دستش ندی عجیجم بعد از 9ماه انتظار اریا به دنیا اومد به وب ما هم سر بزنید خوش حال می شیم بی صبرانه متنظرتون هستیم
مامان مهرسا
18 آذر 93 21:53
عزیزم من عاشق عکس آخری شدم ببوسش
سمیرا مامان پرنیان
18 آذر 93 22:30
انشاالله که مریضیت زودتر خوب بشه فرشته کوچولو
مامان صفورا
19 آذر 93 1:00
سلام ماشالا چه عسیسم خانوم شده بزلگ شده باسه خودش دوس جونی خوووووودمم خیلی نازها صفورا جون واسه خودتم اسپند دود کن ی وقتای
مامان سوده
19 آذر 93 1:43
واییی صفورا جون چه غمی نشست رو دلم با خوندن این پست...این بیماری چشمی رو امیر چند بار گرفت اونم تو اوج شیفتهای کاری من و من دست تنها .... ناراحت نباش با همون قطره خوب میشه دختر گلم انشاالله...من و امیر هم از اول پاییز تا اخر اردیبهشت سال بعد مرتب مریضیم اصلاااااااااااا غصه نخور گلم تنها نیستی!!خجالت نداره سرماخوردگی.ما بدتر از شماییم... --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- رمزتو گم کردم خصوصی برام بذار عزیزم
مامان سوده
19 آذر 93 1:44
سلامتی و شادی رو براتون ارزو میکنم...
کيانا-مامان آوا
19 آذر 93 7:55
واي چقدر عکس آخري باحال بود...عزيززززززززززم ببوسش دختر گلتو
مریم
19 آذر 93 8:48
سلام صفورا جون چه پست قشنگی چه دوستای خوبی خدا برا هم نگهشون داره بمیرم که مریض شده کلی نگران شدیم الان بهتریند. وای قضیه رژ لب خیلی خنده دار بود
مامان ماني جون
19 آذر 93 9:34
الهی زودتر حال خودت و دخترمون خوب شه و دیگه مریضی سراغش نیاد ای بد جنس از قرتی بودنش سواستفاده کردی ببین چه جوری تو خواب انگشتشو نگه داشته بلا ببوس
زینب
19 آذر 93 12:17
دلتنگم رفت دلم حسابی تنگ شده بود خیلی دوست دارم شمارو از نزدیک ببینم مخصوصا خودت و آوا گلی چکار کنم؟ ------------------------------------------------------------------------- ما در خدمتیم
فریده
19 آذر 93 12:48
وااااااااااااااای خدا انگشتشوووووووووو لباشووووووووووو
رها
19 آذر 93 13:40
جونم خوشتیپ من عاشقتممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممهزارتا ماچ برای تو
رویا
19 آذر 93 20:48
روزای پاییزیت قشنگ دختر طلا
مامان مهرسا
19 آذر 93 21:42
عزیزم چه ناز لالا کرده ببوسش دختری رو
دوستدار آوا
19 آذر 93 23:23
الهی چقدر موهاش ناز شده ...
بهناز خانومی
20 آذر 93 10:41
سلام صفورای عزیزم خیلی ممنون بابت عکسهای زیبا و توضیحات کاملتتتتتتتت ماجرای انگشت آوا خیلی باحال بود مخصوصا عکسی که گذاشتین [نیشخند
زینب
20 آذر 93 11:06
زود به زود پست بذار دلم تنگ میشه.
♥دختری با نگاهی متفاوت♥
20 آذر 93 11:46
سلـامــ صفـورآآآ جـــون ای بـآبـا شمـا کـه هنـوز خـوبــ نشـدیــد دستــ خـالـه گلـارهـ درد نکنـه کـه هـوای ایـن دوتـا وروجـکـــُ دارهـ وآآآآی فـدای ژستــ گـرفتتنـاشـــون بـه بـه چـه شکـار لحظـه هـایـی خیلـی قشنگــ شـدهـ تقـویـمــ دیـواری آوآآآآخیـلی خـوشگلـــه صفـورآآآ جـان واقعـآ" عکـس لبـاسـای کـارتــ قشنگـهخیلـی دوستــ دارمــ ایـن فـرمــ لبـاسـا رو خخخخخ ایـن عکـس آخـریـه و مـاجـراش خیلـــــــــی بـآحـال بـــود منتظـر کلکسیـون عکسـای آتلیـه هستـمـــــــ فعلـــــــــــــآ"
♥♥♥ایدا♥♥♥
20 آذر 93 14:10
باشه فقط هزینش با پست چه قدر میشه بعد بهتون می گم کی فکر کنم الان خیلی زود باشه چون دی ماه تولد می گرم بازم ممنون
کلبه رنگارنگ
20 آذر 93 18:52
اخی عزیزم چ قدر عکسا ناز بودن. اشاله که زود خوب بشید. عکس سه تایی که هانا هم توشه چ باحاله .نی توی دهن هانا هست اما تو عکس انگار اون بطری قرمزه نی توشه و داره میخوره.در حالیکه از یه ظرف دیگه داره میخوره که پشت قرمزه هست. نمیدونم منظورم رو رسوندم یا نه؟؟ منتظر پست بعدی هستیم. -------------------------------------------------------------------------- هههههه آره گلم دقت نکرده بودم
ابجی انا مامان الینا بابا محمد
20 آذر 93 19:14
عزیزم ایشالا زود تر خوب بشی قربون تو من بشم فدای تو عزیزکم
زینب
23 آذر 93 12:51
آپ کن دباره دلتنگ شدم.
زینب
23 آذر 93 12:57
تورخدا ازت خواهش میکنم به آناهیتا بگو بهم رمز بده میخوام عکسهاتو ببینم خواهش میکنم بفرس به ایمیلم تورخدا به هیچکس نمیدم.جون هر کی که دوست داری بهت بگو‌ رمز بده
سولماز
23 آذر 93 21:37
ای جانم به این دختر خدا نگهدارش باشه عزیزم مردم به این انگشت جان من
زینب
24 آذر 93 8:22
میشه رمز عکس آتلیه مادر دخترو بهم بدی میخوام ببینم قول میدم به کسی ندم بفرس‌ بخ ایمیلم ---------------------------------------------------------------------------- عزیزم بنا به دلایلی اونا رو دلیت کردم همه رو
مامان سوده
24 آذر 93 18:50
سلام عزیزم خصوصی
مامان سوده
24 آذر 93 18:52
سلام صفورا جون ...انشاالله که هم خودت و هم اوایی بهتر شده باشین.
مامان سوده
24 آذر 93 19:04
شما باورتون میشه من الان این فروشگاه نی نی تاپ رو دیدم ؟من الان چند ماهه دنبال لباس هندوانه ای برای پسرام هستم تمام نت رو گشتم و دچار افسردگی شدم پیدا نکردم.اخر مجبور شدم از خانمی خواهش کنم این بافت رو انجام بده که هنوز خبری ازشون نیست...شما چنین طرحی رو دارین عزیزم؟اگه دارین لطفا به من خبر بدین.ممنونم.
زینب
25 آذر 93 11:04
ولی من میخواستم ببینم اشکال نداره وقت زودتر آپ کن داتنگ شدم.از آناهتیا خواهش کردی بهم رمز بده توروخدا میخوام ببینم فول میدم به کسی ندم ----------------------------------------------------------------------------- عزیزم من بهش میگم اما میدونم نمیده چند نفر بیشتر رمزشو ندارن
مامان آوا
25 آذر 93 12:00
عزیزم...چه عکسی که انگشتشو راست گرفته ناززززززززززززززززززز شده ببوس دخمل نازتو.... صفورا جون عید نوروز که رفتی دبی خوب بود؟ تصمیم گرفتم عید برم دبی.... میگن خیلی شلوغه و اصلا خوش نمیگذره؟ درسته؟ شما که عید اونجا بودین میشه راهنمائیم کنین.ممنون میشم گلم. ---------------------------------------------------------------------------- آره گلم خیلی خوب بود به ما که خیلی خوش گذشت
فرانک
3 دی 93 15:02
اخ عزیزم چه مامان مهربونی هر کی دیگه بود بچشو می زاشتو خودش می رفت افرین به مامان صفورا اوا خانومی خیلی دوست دارم خوشگلم