آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آوای دلنشین

16 آبان ماه 93 روز واقعی تولدت و کادوهای تولد

سلام دختر کوچولوی مامان که حالا واسه خودت یه کودک 3 ساله شدی با خواسته های و آرزوهای مخصوص خودت باورم نمیشه از اون روز مبارک 3 سال میگذره سه سالی که لحظه به لحظه اش برای ما یه دنیا خاطره اس چشمامو که میبندم مثل یه رویا یه فیلم به سرعت از جلوی چشام رد میشه چقدر هوای این روزا منو یاد خاطرات نوزادیت میندازه توی اون روزهای سرد پاییزی آبان 90 کللللی برف تو تهران اومده بود تو با ورودت خونه رو پر از گرمی و حرارت کرده بودی عجب تجربه های جدید و تکرار نشدنی بود شیر دادن به بچه ای که همه وجودش از خودت بود - عوض کردن -بیداری های شبانه -تا صبح تاب دادن تو پتو و ... لحظه به لحظه شاهد بزرگ شدنت بودیم و هر روز با کارهای جدیدت ما رو سورپرایز م...
20 آبان 1393
4218 17 13 ادامه مطلب

تولد 3 سالگی آوا با تم کیتی

پرنسس کوچولوی مامان سه ساله شدنت مباااااارک بالاخره جشن تولدت با شکوه هرچه تمام تر به خوبی و خوشی برگزار شد و یه باری از رو دوش من برداشته شد هرچند که خیلی ازم انرژی برد و ماه ها درگیرم کرد اما واقعاً برام لذت بخشه این کارا و با عشق تمام انجامشون میدم خوب بدون توضیحات زیاد میرم سراغ عکسا و گزارش تصویری مراسم این عکس آماده سازی لوازم تولد که مروبط به شهریور ماهه : اینم خونه مامان جوون ایناس که همه رو واسه بریدن به کار گرفته بودم چند روز قبل از تولد خونه خودمون: *********************************************************************** دو جور کارت دعوت طراحی کرده ب...
6 آبان 1393
10439 29 152 ادامه مطلب

تولد رهام جوون و متفرقه ها

سلام دختر کوچولوی مامان مجبورم پستای این روزها رو خیلی مختصر و مفید بذارم که حتما خودت میدونی چقدر درگیر کارای تولدتم ... جمعه همین هفته تولدته و با اینکه خیلی زود کارای تولدو شروع کرده بودم نمیدونم چرا باز همه کارا مونده واسه هفته آخر از دوستای گلم خیلی عذر می خوام که نرسیدم هنوز کامنتاشونو جواب بدم و دوستای گلی که رمز خواسته بودن حتماً یکم سرم خلوت شد به همه کامنتها جواب میدم هممممتونو دوست دارم حسسسسابی خوب و اما اتفاقات این چند وقت اول اینکه چند وقتی بود که تکرر ادرار داشتی مثانه ات انگار خوب تخلیه نمیشد و یکم کنترل ادرارتو از دست داده بودی خیلی نگران بودم فکر کنم چشمت کرده بودم بس که گفتم راحت از پوشک گرفتمت خلا...
28 مهر 1393
1834 14 17 ادامه مطلب

تولد هانا جوون

12 مهرماه شب عید قربان تولد هانا جوون خونه خاله مریم دعوت بودیم. تو و بنیتا در حال اختلاط : اینم هانا خانومه خووووشگل با کیک تولدش : و اما مراسم انگشت زنی به کیک : تو و بنیتا دخل کیکو آوردید: امیرمهدیم انگار دست بکار شده : بنیتا داره رقص چاقو می کنه: بعد میده به تو چاقو رو: یعنی رقصی کردیاااااا : در حال خوردن کیک: تو و بنیتا در حال شیطنت یعنی نمی دونی که اون روز چقدر دو تایی با هم آتیش سوزوندین و شیطنت کردین مریم جوونه مهد هم می گفت دو تایی که به هم میوفتین حسسسابی شیطونی می کنین تو مهد : ب...
16 مهر 1393
3208 17 33 ادامه مطلب