آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آوای دلنشین

منو ببخش

سلام عزیز دل مامان ببخشید که این چند وقت برات ننوشتم آخه نمی دونی که چقدر بی حال و خستم و با چه مشقتی میام سر کار منتظرم که این سه ماه تموم بشه و حالم بهتر بشه اون وقت سعی می کنم حتماً بیشتر برات بنویسم اما نمی دونم چرا زمان اینقدر کند می گذره!! امروز دقیقاً 11 هفته میشه که خدا تو رو به ما بخشیده سه روز پیش برای اولین بار رفتم پیش دکتر وزیری هرچند که ساعت 2 وقت داشتم اما ساعت 6 رفتم تو!! اما خیلی راضی بودم فکر می کنم دکتر خیلی خوبی باشه اونجا دوباره صدای قشنگ قلبت رو شنیدم و خستگی اون چند ساعت معطلی از تنم در اومد اما اولش خیلی ترسیدم چون هرچی با دستگاه می گشت توی فسقلی رو نمی تونست پیدا کنه و صدای قلبت رو بشنوه چون تو الان 4-5 سانت...
10 ارديبهشت 1390

اولین عکس سه نفری

عزیزم این عکسی که میذارم اولین عکس سه نفری ماست که تو شمال موقع تحویل سال گرفتیم  اون موقع من فقط یکی دو هفته بود که فهمیده بودم خدا تو رو به ما هدیه داده  الهی من قربونت بشم که اینقدر خوش عکسی   ...
27 فروردين 1390

اسم قشنگ تو

کوچولوی دوست داشتنی من، با اینکه هنوز خیلی زوده که جنسیتت معلوم بشه اما مامانت عجله داره که هرچی زودتر برات یه اسم قشنگ پیدا کنه هر روز سر کار موقع هایی که بیکار میشم میرم و تو سایت های مختلف دنبال اسم های قشنگ میگردم چون جنسیتت هنوز معلوم نیست، مجبورم که هم اسم دخترا رو ببینم  هم پسرا رو.   توی یک ستون اسمای دختر رو که به نظرم قشنگه با معنیش می نویسم و تو یک ستون هم اسمای پسر رو، تا وقتی جنسیتت معلوم شد بتونیم یه اسم قشنگ با بابا شهاب واست پیدا کنیم من روی اسم خیلی حساسم. دوست دارم اسمی که برای گل کوچولوم انتخاب می کنم هم ایرانی باشه هم قشنگ و خوش آهنگ باشه و هم معنیش خوب باشه واسه همین از حالا دارم روش کار می کنم فکر...
24 فروردين 1390

بابایی و مامانی

عزیزکم نمی دونم وقتی شروع به حرف زدن کنی به  مامان و بابای من چی میگی؟ اما احتمالاً میگی مامانی و بابایی جوجوی فسقلی من نمی دونی که مامانی و بابایی از الان چقدر برات سنگ تموم گذاشتن.  چند روز پیش من احساس کردم که تو یه مغازه گوجه سبز دیدم چون الان دیگه اولای فصل گوجه سبزه و اومدم خونه و به مامان اینا گفتم واااای دلم گوجه سبز می خواد  نمی دونی که این چند روز مامانی بیچاره چقدر مغازه ها رو برای پیدا کردن گوجه سبز زیر و رو کرده بود ظاهراً من از شدت علاقه به گوجه سبز اشتباه دیده بودم دیشب که بابایی اومد خونه یه نایلون گوجه سبز دستش بود. خاله شکیبا گفت معلوم نیست بابا تا کجا رفته تا بتونه این گوجه سبزا رو بگیره چون هیچ ج...
21 فروردين 1390

اولین ضربان قلب تو

کوچولوی دوست داشتنی من، بعد از چندین هفته اضطراب و پریشونی و استرس به دلیل مشکلاتی که داشتم،  بالاخره پریروز یعنی روز 5شنبه 90/1/18 برای اولین بار صدای قلب کوچولوتو شنیدم و موقع سونوگرافی عکستم دیدم  واااااااای نمی دونی چه حس عجیبی داشتم تا صدای قلبت رو شنیدم اشک از چشمام جاری شد باورم نمیشد این صدای قلب نی نی کوچولوی خودمه که دارم میشنوم از اینکه تا اون موقع سالم مونده بودی و ضربان قلبتم منظم و مناسب بود خییییییییییلی خوشحال بودم.  بر طبق گفته خانم دکتر الان 7 هفته و 5 روزه که خدا تو رو به ما بخشیده وقتی از اتاق سونوگرافی اومدم بیرون مامان سریع اومد پیشم و گفت چی شد؟ من از خوشحالی بغض کرده بودم و نمی تونستم حرف بزنم همین...
21 فروردين 1390