آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

آوای دلنشین

تشکر از زحمت های بابا شهاب

سلام دختر گلم امروز روز اولی بود که بعد از یک ماه استراحت مطلق رفتم سرکار یکم سخت بود اما به هر حال گذشت امیدوارم که به تو فشار نیومده باشه فرشته کوچولوی من امروز روز اول ماه رمضونه امیدوارم خدا تو این ماه مبارک دعاهای همه ما رو مستجاب کنه و امیدوارم که تو رو به سلامت به این دنیا بیاره راستش الان می خواستم برات از زحمتهای بابا شهاب بگم که تو این مدت برای من و تو کشیده. تو این مدت که من استراحت مطلق بودم بابا جوونی خیلی هوای منو تو رو داشته و خیلی برامون زحمت کشیده از خیلی از خواسته هاش گذشته و خلاصه برامون سنگ تموم گذاشته امیدوارم که در آینده قدر زحمتاشو بدونی و حسسسسابی دوسش داشته باشی گلکم می خوام از امروز که ماه مبارک رمضان...
10 مرداد 1390

سوغاتی های نی نی سری اول

سلام دخمل ناز من میدونی چیه عزیزم ما هنوز چیزی از وسایل سیسمونی تو رو نخریدیم چون قراره مامانی زحمت بکشه و همه وسایلتو شهریور از دبی و مسقط بیاره عکسایی که اینجا میذارم چیزاییه که تو سالای مختلف برات از کشورای مختلف سوغاتی آوردن می خوام عکساشو بذارم تا برات یادگاری بمونه کوچولوی دردونه مامان این کفش و کلاه رو مامانی و بابایی از مسکو آوردن    اینا رو مامانی (یعنی مادربزرگ مامانت) من از مکه برات آورده   اینا رو عمه صدیقه از انگلیس آورده این قابه خیلی باحاله بعد از تولدت هر ماه عکساتو میذارم توش   اینا رو مامانی سفارش داده بوده از دبی برات آوردن عزیزم   اینا ر...
9 مرداد 1390

شنا کردن تو شکم مامان

سلاااااااام عزیز دل مامان واااای نمی دونی که این چند روزه چققققققققدر تو دل مامانی تکون خوردی کلللللللی کیف کردم فقط موندم توی فسقلی خواب نداری؟؟؟ که از اول صبح گرفته تا وسط روز و شب و نصف شب و .... هی وول وول می خوری اما اینو بدون که مامانی عاشق تکوناته گل دخترم اما یه چیز جالب برات تعریف کنم. دیروز بابایی گفت بذار ببینم گوشمو بذارم رو شکمت چیزی می شنوم واااااااااای نمی دونی یهو قیافش چجوری شد گفت قشنگ صدای شلپ شولوپ کردن تو رو تو شکم من می شنید تو داشتی تو شکم مامان شنا می کردی بعد به خاله شکیبا و مامانی و خاله شمیم هم نشون دادیم همممممه تعجب کرده بودن دیگه تا شب خاله شکیبا ول کن نبود همش گوششو میذاشت رو شکم من تا صدای شنا کر...
6 مرداد 1390

اولین عروسی که تو توش شرکت کردی

سلام دختر کوچولوی من دیروز عروسی عمو سعید و خاله نعیمه بوود توی هتل لاله و این اولین عروسی بود که توش حضور داشتی الهههههههههی من قربونت بشم که مثل مامانت قرتی هستی انگار فهمیده بودی می خوایم بریم عروسی از ظهری همش تو شکم مامان وول وول می خوردی خلاصه کلی همه تو عروسی بهت توجه کردن و قربون صدقت رفتن و کلی هم باهامون عکس گرفتن منم چند تا ازت عکس گرفتم که برات میذارم اینجا عکس دختر گلم توی پنج ماه و ده روزگی تو شکم مامانش     ...
3 مرداد 1390

اولین ابراز وجود تو برای بابا شهاب

واااااااااای دخملکم نمی دونی که دو شب پیش واسه بابایی چه ابراز وجودی کردی ساعت 3-4 نصف شب بود من رفتم دستشویی و اومدم و کنار بابایی دراز کشیدم بابا شهابم بیدار شده بود حالمو پرسید من گفتم خوبم یهو دیدم تو شدیداً داری تکون می خوری سریع به بابایی گفتم دستتو بذار داره تکون می خوره و اونم دستشو گذاشت و تکونای تو رو حس کرد واااااااااااای نمی دونی که چه خر کیفی شده بود آخه خیلی تکونای شدیدی می خوردی و قشنگ محسوس بود منم کلللللی با تکونات حال کردم هروقت که از این دوران سخت بارداری خسته میشم تو با تکونات بهم انرژی میدی ممنونم ازت عزیزم بووووووووووووووس
18 تير 1390

عمل سرکلاژ

سلام دختر کوچولوی من از همون روزی که بهت گفتم زیر دلم درد می کنه و وقت دکتر دارم نمی دونی که چه بلاهایی سر مامانت اومد امروز بعد از 10 روز استراحت مطلق اولین روزیه که اومدم سر کار و دارم برات می نویسم رفتم دکتر گفت جفت پایینه و دهانه رحم کوتاه شده خیلی خطرناکه و ممکنه کیسه آبت پاره بشه باید عمل کنی و دهانه رحم رو بدوزی جات خالی که مامنی تا اینو شنید زد زیر گریه آخه فکر می کرد خیلی عمل وحشتناکیه خلاصه کنم حرفمو فرداش یعنی روز سه شنبه 7 تیر 90 رفتم بیمارستان و عمل کردم اولش خیلی ترسیده بودم طوری که از ترس فشارم افتاد و حالم بد شد تو اتاق عمل هم گریه کردم و هی می گفتم من می ترسم (خلاصه حسابی آبروی خودمو بردم) اما خوشبختانه عمل سختی نبود...
18 تير 1390