آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

آوای دلنشین

پانزده ماهگی و ماجراهای مریضی و پرستار

1391/11/16 20:02
نویسنده : مدیر
2,308 بازدید
اشتراک گذاری

عشششششششششششق مامان 15 ماهگیت مبارک هوراهوراهورا

پانزدهمین ماه از زندگی زیبای تو هم سپری شد و انگار زمان تو این مدت مثل برق و باد سپری شد گاهی می خوام زمانو نگه دارم و بهش التماس کنم که کمی صبر کن و این روزهای زیبارو از ما نگیر بذار بیشتر و بیشتر از بزرگ شدن پاره تنمون لذت ببریم بذار لحظه لحظه این دوران رو با تمام وجود حس کنیم و خدا رو شاکر باشیم واسه چنین نعمت بدون وصفی که به ما عطا کرده خیال باطل قلب

نمیدونی چقدر تعجب می کنم وقتی میبینم به این زودی بزرگ شدی و واسه خودت خانمی شدی روزا که از سر کار میام تا صدای پامو میشنوی یا صدای باز شدن درو از هرکجای خونه که هستی و مشغول بازی سریع با اون دوتا پای کوچولوت و با اون گشاد گشاد راه رفتن و دستایی که به سمت جلو برای حفظ تعادلت می گیری تند تند میای دم در و دو تا دستتو میاری بالا و میگی بَ بَ یعنی بغلم کن و بعدشم شروع می کنی به لوس کردن خودت واسه مامان و ناز کردن من و بوس کردن و اشاره با انگشتت به وسایل خونه که این چیه و اون چیه و میدونی که مامان دلش برات غششششششششششش میره با این کارات قلبقلبقلبقلب

با اینکه تمام سعیمو کردم که لحظه لحظه روند بزرگ شدنت رو با خاطرات و فیلم و عکس ثبت کنم اما هنوز حسرت می خورم که نمی تونم این زمانو اونجووری که باید ثبت و ضبط کنم کاش یه فیلم بود تا لحظه لحظه زندگیتو ثبت کنه تا هر وقت دلمون واسه این روزاتنگ شد نیگاش کنیم و لذت ببریم وقتایی که داری خراب کاری می کنی و تا من سر میرسم و بلند میگم آواااااااااااا داری چیکار می کنی سریع یه خنده ای می کنی و میگی saaaaaaaa (یعنی سلام) و میدونی با این کارت من سریع خنده ام میگیره و دیگه نمی تونم دعوات کنم یا وقتایی که خوابی و تا چشمتو باز می کنی حتی تو تاریکی شب دو تا دست کوچولوتو میذاری رو چشماتو بعد برمیداری و میگی daaaaaa (یعنی دالی) یا زمانهایی که می خوای قایم بشی میری میچسبی به دیوار و سرتو میچسبونی به دیوار که مثلا قایم شدی و بعد یواشکی سرتو بلند می کنی و میگی daaaaa خنده آره درسته همه این لحظات شیرینو دوست دارم ثبت کنم و نگه دارم اما افسوس که جز ذهنم و خاطراتم نمی تونم جایی ثبتشون کنم افسوس

یه چیز جالب دیگه برات بگم که چند شبه عادت کردی وقتی می خوای بخوابی اینقدر ورجه وورجه می کنی و از من و بابایی بالا میری (چند شبه باز به خاطر مریضیت پیش خودمون می خوابی) و پیتکو پیتکو می کنی تا بالاخره خوابت ببره و دو شبه عادت کردی میای رو من می خوابی منم بغلت می کنم و هی آروم می زنم پشتت و برات شعر می خونم تا خوابت ببره خیییییییییییییییییلی لذت بخشه و حس خوبی داره بغلبغلبغل

و اما از مریضیت بگم از روز تولد که مریض بودی دو سه روز حالت خوب شد و باز دوباره مریض شدی و ایییییییینقدر اوضاع سینه ات خراب بود و اینقدر سرفه می کردی تا بالا بیاری خیییییییییییلی دلم برات میسوخت آرزو می کنم همیشه من به جای تو مریض بشم و هیچ وقت مریضیتو نبینم دختر گلم ناراحت

بد شانسی هم همیشه مریضیهات میخوره به 5شنبه جمعه که دکتر خودت نیست 5 شنبه شب دیدیم حالت خیلی بده بردیمت کلینیک پگاه که کلینیک تخصصیه کودکانه و شبانه روزیه و دکتراش هم متخصصن آقای دکتر گفت خدا رو شکر چرک و عفونت نداری و یکم شربت و اینا واسه سرفه ات داد و فرداش خدا رو شکر خیلی بهتر شدی اما هنوز که هنوزه وضع سینه ات خرابه و خس خس میکنه نگران

و اما جریان طولانیه پرستار گرفتن آخ وای وای بهش فکر می کنم حالم بد میشه اصلا به صورت ناجووری از این قشر بدم اومده اینقدر که پرتوقع و حرف گوش نکن هستن افسوس

بالاخره بعد از هزارتا پرستار که مصاحبه شدن و چند تایی که آزمایشی اومدن یک نفرو خوشم اومد و خیلی خانوم خوبی بود دو روزم اومد تا اینکه یهو اس ام اس زد که بچه ام مریض شده و بستری شده بیمارستان فرداشم گفت بچه ام عمل داره و تا 1 ماه نمی تونم بیام آخ بازم مجبور شدم یکی دیگه رو بگیرم اصلا انگار این مسئله پرستار گرفتن ما معضلی شده بود برای خودش و طلسم افتاده بود هر کی رو که من خوشم میومد یه اتفاقی میوفتاد و بهم میخورد دیگه واقعا داشتم مجبور میشدم استعفا بدم و بشینم خونه تا لحظه آخر یه پرستار اومد که خیلی از خودش و از کارش خوشم اومد و بالاخره باهاش قرارداد بستم اما اینقدر این چند وقت اذیت شدم که کلا زده شدم از پرستار گرفتن و هنوزم اونجووری که من می خوام کامل و بدون عیب نیست اما خوب روی هم رفته خوبه و تو هم خیلی زود بهش عادت کردی و باهاش جوور شدی و این خودش خییییییییییییلی مهمه. شاید هوا که یکم خوب شد تصمیم گرفتم ببرمت مهد فکر می کنم اونجا بیشتر چیز یاد میگیری و هم بازی هم پیدا می کنی و اجتماعی میشی لبخند

و اما کلمات جدیدی که میگی:

یه لیست از کلمات جدیدی که میگی رو یادداشت کرده بودم بس که به خاطر مشغله زیاد آلزایمر دارمو همه چیز یادم میره اما ورقرو گم کردم گریه

حالا فقط چیزایی که یادمه رو میگم:

اُوو=آوا (تا عکس خودتو میبینی میگی اوو)

شَوَر=جعفر (بس که این آهنگ گودبای پارتی جعفرو دوست داری و گوش دادی تا موبایل منو میبینی میگی شور یعنی اون آهنگو برام بذار قهقهه)

بَ=بغل

مو=موز

با=باز

سَ=سلام

دااااا=دالی

اَبَر=الله اکبر (تا سجاده رو پهن می کنم میای حالت سجده می کنی و میگی ابر چون ما هی بهت میگفتیم الله اکبر کن یعنی سجده برو زبان)

چش چش=تا ورق و مداد میبینی میگی یعنی چشم چشم دو ابرو بکشیم

دو و سه پنج رو هم میگی اما نمیدونم یک رو چرا نمیگی

سبز=سبز

حم=حموم (تا در حمومو باز میبینی و چشم ما رو دور وسط حموم گیرت میاریم و تو هم سریع میگی saaaa که دعوات نکنیم خنده)

تَم=تموم

دووووه=داغه

دس=دست (تا شیر آب میبینی آستینتو میدی بالا و میگی دس دس دس .... تا ببریمو دستتو بشوری جدیدا که مایع دستشویی هم خودت به دستت میزنی از خود راضی)

بوبا=موبایل (تا صدای اس ام اس حتی رو میبره میاد یا صدای زنگ موبایل میگی "چی؟ بوبا" خنده ما اول فکر کردیم میگی چی بابا اما بعد فهمیدیم می خوای بگی موبایل نیشخند)

تا میرسیم به کوچه مامان جوون اینا میگی شَمی (خاله شمیم) پیشرفت کردی و به جای شَم میگی شَمی نیشخند

از همه بیشتر شیشه گفتنتو دوست دارم نصف شبا که ازخواب پا میشی یا هر وقت خوابت میاد میری سرتو میذاری رو متکا و شروع میکنی میگی شیشه شیشه شیشه .... اینقدر میگی تا شیشه شیرتو بدیم دستت زبان

شاید بعضیاشو تو پستای قبل نوشته باشم یادم نیست متفکر

اینقدر شیطون شدی که دیگه نمی تونم عکس درست حسابی ازت بگیرم فقط همینا بود:

دو دقیقه اول با قاشق می خوری بعدش قاشقو میندازی اون ور و دست به کار میشی:

یه روز اومد تو اتاقت و یهو دیدم رفتی تو کمدت نشستی سریع دوربینو آوردمو:

اینجام داری شیشه شیر عروسکتو میخوری ببینی مال اون خوشمزه تره یا ماله تو زبان :

این عکسم مال روز جمعه اس که دوستای نی نی سایتیمون قرار داشتن و ما قم بودیم و تا رسیدیم بیشتریا رفته بودن فقط خاله گلاره و بنیتا جوون خاله سارا و آرتین جوون و خاله راضیه و ماهان جوون مونده بودن که همگی با هم رفتیم رستوران و کلللللللللللی هم بهمون خوش گذشت و شمام کلللللی پرخوری کردی:

خاله گلاره داره عکس میگیره و بنیتا جوون و آرتین جوون هم تو عکس نیستن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (45)

samaneh
16 بهمن 91 9:44
salam ava jooooooon khubi khoshgel khanumkhodet kheyli nazi aksatam mahshare kheyli khosham umad=D be webloge ma ham sar bezanin man zandayie mohamad mahdi hastam engD KE AZ WEBLOGETUN KHOSHAM UMAD BA EJAZATUN LINKETUN KARDAM>


ممنون عزیزم از آشناییتون خوشبختم
مامان ثمین
16 بهمن 91 9:52
نمیدونم چرا این جوری میشه که یا سرماخوردگی میخوره به پنج شنبه جمعه یا موقعی که تازه از دکتر اومدی اونوقت شبش تب میکنند قربون اون غذا خوردنت بشم عزیزم
مامان ایسان
16 بهمن 91 11:58
صفورا بلا این عسهارو کجا قایم کرده بودی تک تک رو میکنی دلمون قش نره خیلی نازه عاشقش شدم خانمی خدا نکنه جایه دخملت مریض بشی انشااله همیشه هر دوتون ببخشید هر سه تون سالمه سالم باشید خوش به حالت که این همه چیز بلده بگه ایسان که به غیر از چند تا کلمه هیچ چی نمیگه
مامان ترنم کوچولو
16 بهمن 91 12:06
ای حونم عزیزک خاله با این شیرین زبونیات
خوشحالم که فعلا مسئله پرستار حل شد.
مواظب خودتون باشین


ممنون عزیزم چشم حتماً
آنی
16 بهمن 91 12:42
خوبه که با وجود مشغلت وقت میکنی حسودیم شد
قربون آوا جون با اون عکس کلاهیش بشم اسفند یادت نره


ممنون عزیزم
مامان سارا
16 بهمن 91 12:57
پس دیکشنری آوا جونم دراومد
من عاشق عکس تو کمدشم
جوجه نازو ببوس از طرف من


مرسی گلم
زهرا (دوست آوا)
16 بهمن 91 13:03
ماشاءالله با اون كلاه چه جيگري شد
مامانش هر روز صبح ميخواي بري سركار براي دخمري اسفند دود كن حتما يادت نره ها


مرسی عزیزم
violet
16 بهمن 91 15:57
سلاااااام
واقعا وبلاگ قشنگي داري
بين ني ني وبلاگا من فقط به وب شما سر مي زنم
عكس هاي اتليه دخترتونم خيلي قشنگه


مرسی عزیزم باعث افتخاره
ازاده مامان هانا
16 بهمن 91 15:57
اي جووووووووونم صفورااا اين عكس تو كمديه خيلي با حاله هانام زياد ميره تو كمد ميشينه نميدونم چرا؟
خوش به حالتووون دست جمعي ناهار من چيييييييييييييييييي


ببوس عروسكمو


عزیزم تو که هیچ وقت افتخار نمیدی بیای بس که سرت شلوغه
آناهیتا مامانیه آرمیتا
16 بهمن 91 16:31
۱۵ماهگیت مبارک خوشگلم صفوراجون خیلی قشنگ توصیف کردی
قربونت که گشادگشادراه میری
دوستم خوشحالم که بالاخره پرستارخوب پیداکردی امیدوارم آواجون هم خوشش بیادازش
همیشه به شادی


ممنون آناهیتا جوون
zahra
16 بهمن 91 16:44
پس رمز چی شد؟


وبلاگتو بده
مینا مامی لیانا
16 بهمن 91 18:47
ای جونمممم غذا خوردنشو
15 ماهگیت مبارک دختر ناز و شیرین زبون
شیرینکاری هاشم خیلی بانمکه مخصوصا همون شیشه گفتنش



ممنون عزیزم
مامان افسانه
16 بهمن 91 18:47
سلام صفورا جون
الههههههههههی به اون غذا خوردن اوا جون
ایشالا شاد باشید
خوش به حالتون که با دوستاتون قرار می ذارید و همدیگه رو از نزدیک می بینید
مشتاق دیدار
می بوسمتون


ممنون عزیزم منم خوشحال میشم ببینمتون
زهرا
16 بهمن 91 22:44
قربون saaaaaaگفتنش برم


خدا نکنه
adele
17 بهمن 91 0:28
سلام صفورا جون ایشالله آوا جون هیچ وقت مریض نشه. رمز بده لطفا دلم برا عکسات اب شد
صوفیا
17 بهمن 91 1:17
آوا جون همیشه لبات پر خنده ...


ممنون عزیزم
فاطمه و فائزه(زویشا)
17 بهمن 91 1:31
مبارک باشه عزیزم پانزده ماهگیت....
عکسات خیلی قشنگن....


ممنون گلم
سميه
17 بهمن 91 8:03
دوستيهاتون پايدار.
ماشاءلله هزار ماشاءلله آواي خوشگلم چه بزرگ شده، چقدرم ناز شده. توي عكس آخري موهاشو خيلي قشنگ واسش بستي.
براي آواي ناز و خوشتيپ و شيك پوش.
:


قربونت برم عزیزم
محبوبه مامان الینا
17 بهمن 91 8:06
15ماهگیت مبارک عزیزمچه خوب که بالاخره پرستار پیدا کردین واقعا مکافاتی داریم با این پرستاراچه جالب که دوستان وبلاگی قرار میذارین و باهم آشنا میشینهمیشه شاد باشید و شاد و شاد


ممنون عزیزم
كيانا-مامان آوا
17 بهمن 91 9:41
سلام.اسم دختر منم آواست ، برا همين علاقه خاصي به همه آواها دارم. خيلي وقته به وبلاگتون سر ميزنم ولي راستش اولين باره براتون كامنت ميذارم ، البته قبلا هم چندبار تلاش كردم و ارسال نشده.
چقدر عكساي تولدش قشنگ بود، معلومه خيلي زحمت كشيدين برا گرفتن چنين تولدي . ايشالا هميشه سلامت و شاد باشين و هرسال تولداي شيك برا آواتون بگيرين.
عكساش خيلي قشنگن، احتمالا خودتون هم تو عكاسي حرفه اي هستين كه برا هر مناسبتي عكساي آتليه اي خوشكل دارين آره؟؟؟؟


ممنون عزیزم چشات قشنگ میبینه
نه بابا حرفه ای چیه همه عکسای آتلیه ای رو بردم آتلیه گرفتم
سميرامامان آوا
17 بهمن 91 9:55
الهي قربون دخمل نازمون بشم جيگر شيرين زبون من
صفوراجون آوا بايد به وجودت افتخاركنه خيلي مامان باحوصله اي هستي دوست من انشاله هميشه سالم وشادباشين


ممنون گلم
مامان سپیده
17 بهمن 91 10:13
وااااای که چه عسلی شده با این کلاه صفورا جون نمیدونی چقدر خوشحال شدم که تونستی برا آوا جون پرستار پیدا کنی ایشالا که این با بقیه فرق کنه و دیگه دغدغه پرستار نداشته باشیخلی دوست دارم از نزدیک ببینمتون از طرف من آوا جونو ببوس


مرسی سپیده جوون
منم خیلی دوست دارم با سحر جوون یهروز برنامه بذاریم ببینیم همو
هانیه
17 بهمن 91 11:29
عزیزم عکسی که با دست غذا می خوره چه بامزه شده . عاشق عکسشم که با کلاه گرفتی خیلی ناز شده عروسک .


قربونت برم هانیه جوون
مرسی که زود به زود به ما سر میزنی
zahra
17 بهمن 91 12:24
صفورا جون من که گفتم وبلاگ ندارم تو فیس به اسم زهرا محمدی هستم(مانتو سفید شال مشکی).دوس داشتی برو تو پروفایلم عکس نینیهامو ببین دو قلو دارم.منتظر رمزم


پیدا نکردم صفحه اتو تو منو پیدا کن صفحه آوا اینه : ava motevasel
سوده
17 بهمن 91 13:22
بسیار مموش تشریف دارن این دخمل ناز شما. کلی با اون عکس کلاهیش حال کردم.


ممنون عزیزم
مامان سپیده
17 بهمن 91 13:30
خصوصی داری عزیزم
زهرا
17 بهمن 91 13:38
به منم رمز بدین
مامان سپیده
17 بهمن 91 14:36
صفورا جون رمزو برات خصوصی گذاشتم
زینب
17 بهمن 91 16:00
هر سوالی داشته ای کافی به من بگی تا جواب بدم به وبلاگ منم سر بزن پشیمون نمیشی
سميه
17 بهمن 91 17:05
دخمل ناز و خوشگلتو از روي صفحه مانيتور كلي بوسيدم. واي كه چقدر ناز و خوشگلو خوش لباسه. آدم نگاهش ميكنه، كيف ميكنه. فكر كنم خيلي هم خوشبو باشه. الهي فداش بشم.
اون عكس كلاه دارش جون ميده براي گاز گاز كردن لپاشو چلوندنش.
مامان صفورا به جاي من هزارتا بوس به صورت مثل گلش بكن. :


واااااااااای ممنون که اینهمه به ما لطف داری بوووووس
حنانه
17 بهمن 91 17:23
وای صفورا منکه عاشق ایندختر خندرو وزیبات شدم ..خدای خودت هم ناز وخوشگل هستی .........قربون دختری که دیگه خودش غذا خور شده
ازطرف خاله مامانی دخترتو یه بوس ابدار بگیر


قربونت برم ممنونم
نرگس مامان رزانا
17 بهمن 91 17:36
عطیه
17 بهمن 91 19:00
15 ماهگیت مبارک آوا جون.


مرسی
عمه ي آتنا
17 بهمن 91 19:19
چقدر خوب شد كه بالاخره يه پرستار خوب پيدا شد ؛ مام خوشحال شديم
مبارك باشه 15 ماهگي،واقعا زود ميگذره
من از 4 ماهگي آوا جون خواننده وبلاگتون بودم



ممنون عزیزم
خوش به حال آتنا جوون که عمه های به این باحالی داره
یلدا مامان آوا
17 بهمن 91 19:21
سلام صفورا جون. آوا جونم چقدر قشنگ حرف میزنی خوشگله. امیدوارم هیچ وقت دیگه مریض نشی کوچولویه ناز.
صفورا جون یه مهد پیدا کردم تو فرشته خیلی عالیه. یعنی برای این سن کارگاه مادر و کودک داره خیلی خوبه. اسمش خانه فرهنگ مشارکتی سلاله است. http://solaleh.org/
حتما یه سر بزن. هرکی رفته خیلی راضی بوده.


خ فرشته به ما دوره خیلی
خانمی
17 بهمن 91 21:43
15 ماهگیت مبارک عسلم.....یعنی خراب این علاقت به آهنگ گودبای پارتی جعفرم


ههههههه ممنون عزیزم
سميه
18 بهمن 91 9:12
خيلي عالي شد كه بالاخره يه پرستار خوب پيدا كردي. انشاءلله اين يكي خوب و حرف گوش كن باشه. چونكه اكثريت آدماي اين قشر گستاخ و حاضر جوابند.

براي خودتو گل دخملت.


ممنون گلم
مامی مائده
18 بهمن 91 14:56
چه بامزه حرف میزنی عزیز دلممممم اون عکس اولیتم خیلییییییی قشنگه


مرررسی مائده جوون
محبوبه مامان الینا
18 بهمن 91 18:44
سلام صفورا جان متاسفانه نمیدونم چرا آدرس سایتم باز نمیشه واسه هیچکس برای همین آدرسو واست تایپ میکنم: http:/elina1fereshteh.niniweblog.com/
مامان ثمین
18 بهمن 91 23:50
سلام.چند تا عکس از ثمین گذاشتم توی وبش خوشحال میشم ببینید
سارا
18 بهمن 91 23:57
خدارو شكر كه پرستار پيدا كردين.... چه حرفاي خووووشملي ميزنه آوااا خانوووومي اين عكساشم خيلي بامزس.... منم بچه بووودم خيلي كمد دوس داشتن
مریم
19 بهمن 91 15:25
سلام عزیزم، همیشه از دیدن نوشته ها و عکسهای دختر قشنگت لذت میبرم. راستش من چون پسرم تقریبا یکماه و نیم از آوا جون بزرگتره گاهی به کلوپتون سر میزنم و از بین صحبتهای روزمره تون چیزهای زیادی یاد میگیرم یا گاهی موضوعی که نگرانم کرده رو میبینم در بچه های همسن و سال پسرم هم همونطور بوده. درمورد پرستار که گویا خیلی وقته درگیرش هستی یه نظر کوچولو داشتم. البته من یکی رو میشناختم که زنگ زدم ولی سر کار بود. بنظر من اگه خودت آگهی بدی و استخدام کنی شاید افراد بهتری پیدا کنی. کسانی که از شرکتها میگیری بنظرم چون خیالشون راحته که اینجا نشد از طرف شرکت میرن یه جای دیگه ، برات بازی در میارن. میتونی برای اینکه خیالت راحت باشه ازشون سفته بگیری و یه ضامن معتبر که پشت سفته هاش رو امضا کنه. به هر حال من چون خودم بچه هم سن و سال دارم نگرانیت رو کاملا درک میکنم. امیدوارم مشکلت حل بشه.


ممنون عزیزم که لطفکردی و نظر گذاشتی والا الان که فعلا یکی رو گرفتم کلا از این قشر بدم اومده همشون یه مشکلی دارن امیدوارم زودتر بزرگ بشه و بتونم بذارمش مهد
نیوشا
4 خرداد 92 10:56
صفورا جان حظ کردم از این همه تنوع و عشقی که به تصویر کشیدی و مطلب گذاشتی.
1/5 ساعته که از ابتدا و انتهای سایت گل دختر رو دیدم. خدا بهت ببخشه و همیشه سایه تون در کمال سلامتی بر سرش باشه.
خیلی کار خوبی کردی که از ابتدا تا انتها چنین یادگار بزرگی براش گذاشتی بهتر از این نمی شه. دست خانواده هاتونم درد نکنه که همه شون براتون سنگ تموم گذاشتند.
انشالله همیشه خوشبخت باشید در کنار هم.


ممنونم عزیزم
مامان کوچولو
7 آبان 92 0:36
سلام دوست عزیز انشالا دختر همیشه سالم باشه در کنار مامان باباش منم یه پسر کوچولو دارم اسمش محمد آراد هست خوشحال میشم بهم سر بزنی