آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آوای دلنشین

شیرین زبونی هات

1392/4/26 8:45
نویسنده : مدیر
3,225 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر طلای مامان ماچبغل

امروز اومدم تا یکمی از دسته گلای این چند روزت و یکم هم از شیرین زبونیات بنویسم البته اونایی که یادم مونده نیشخند

پریشب افطار با علی آقا (پسرخاله بابایی) و صنوبر جوون طبق معمول همیشه رفتیم بونو متأسفانه دم افطار که رسیدیم همه میزها پر بود و تقریباً یک ساعت معطل شدیم تا نوبتمون شد و روزه امونو باز کردیم من که دیگه داشتم غش می کردم تو هم که دیگه نگو اینققققققققققققدر شیطونی کردی که نگو اونجا کنار پاساژ صفویه دو تا مغازه بچه گونه فروشی بود همش میرفتی و از پله هاشون بالا میرفتی و میومدی پایین واسه خودت همش بدو بدو کردی هر کی هم رد میشد قربون صدقه ات میرفت آخه اون شب خیلی خوش تیپ شده بودی زبان موعپهاتم دم اسبی بسته بودم دیگه نگو کللللللللللی دلبری کردی بغل

از یکی از همون مغازه ها یه صندل خیییییییییییلی خوشگل برات خریدم که عکسشو برات میذارم:

 

بعدشم آخر شبی موقع برگشت از یکی از پله های مغازه ها رفتی بالا یهویی از پشت برگشتی یعنی می تونم بگم به اندازه مویی با زمین سرت فاصله داشت که بخوره رو سنگای خیابون که بابایی رسید و دستشو گذاشت زیر سرت تو خودت نفهمیدی چی شد اما ما حالمون خییییییییییلی گرفته شد بابایی بیچاره از استرس تا شب سردرد داشت ای دختره شیطوووووووووووون آخ اما به موقع رسید و نجاتت داد هاااااااا چشمک

و اما از جریان دیروز بگم که چه بلایی سرمون آوردی آخ گفته بودم که از ترس تو ما جرأت نداریم جلوت با موبایل صحبت کنیم اینقدر گریه می کنی تا بگیری موبایلو دیگه حریفت نمیشم موبایلم 24 ساعت دستته همه چیشو بلدی خودت فیلم میذاری به قول خودت فیم آهنگ میذاری عکس میذاری شماره میگیری بازی میذاری خلاصه همه کاراشو بلدی زبان خلاصه که دیروز که موبایلم دستت بود آخر شبی که می خواستم کوک کنم برای سحر هرچی گشتم پیدا نکردم موبایلو ساعت 10 بود و بابایی هنوز سرکار بود زنگ زدم گفتم تو ندیدی موبایلمو آخه بابایی عصری که موبایل دست تو بود پیشت بود گفت نه نمی دونم کجا گذاشته خلاصه تا ساعت 12 داشتم دنبالش می گشتم زیر همه موبلا میز تلویزیون تو ماشین لباسشویی تو اسباب بازیهات تو کمد خلاصه هر جایی که ممکن بود تو موبایلو انداخته باشی گشتم اما پیدا نشد که نشد آخنگران بابایی می گفت نکنه برده انداخته تو سطل آشغال مام آشغالا رو داده بودیم رفته بود استرس من که دیگه خسته شدم و خوابیدم ساعت 2:30 بابایی از سرکار برگشت و یک ساعت هم بابایی خونه رو زیر و رو کرد اما پیدا نشد که نشد تا اینکه نزدیک سحر خدا رو شکر موبایلم کوک بود و خودش شروع کرد به زنگ زدن بعدش دیدیم بله بردی کردیش زیر میز آرایش من آخه خیلی عجیب بود چون خیییییییلی زیر اون میزه تنگه و ما هم به زور موبایلو درآوردیم موندم تو چجووری کرده بودیش اون زیر خنثی یعنی اگه زنگ نمی زد عمراً پیداش می کردیم آخ صبح که از خواب پاشدی و چشمت به موبایل من افتاد با یه ذوقی گفتی بوبایل پیدا سد درحالی که موقع گم شدنش تو خواب بودی معلومه خودت میدونستی چه دسته گلی به آب داده بودی و گمش کرده بودی  منتظر

جدیداً علاقه مند شدی تو روروئکت که خونه مامان جوون ایناس بشینی همش میگی بیشینم بیشینم  به وقتش که بود دوست نداشتی اصلا اون تو باشی حالا نمی دونم چی شده علاقه مند شدی!!!

ببین پاهات چجووری جمع شده قهقهه:

مامان جوون فکر نمی کنی یکم سنت زیاد شده برای اینکه همه چیزو بکنی تو دهنت!!! ابرو:

اقدام برای بیرون اومدن نیشخند :

اینم یه روز که آماده شدی بری مهد منتظر آسانسوری هوس کردم ازت عکس بگیرم از خود راضی :

 

 وقتی خاله شمیم تو ایکس باکسش رقص میذاره نمیدونی تو هم با چه ذوقی میرقصی و سعی می کنی اداشونو دربیاری فقط باید بیای فیلمای رقصتو ببینی چققققققققققدر باحال می رقصی بعدشم تا خاله شمیم قطعش می کرد می گفتی: بیلقصیم (برقصیم)

این دو تا عکسو از روی فیلم رقصیدنت گرفتم زبان :

 

و اما ادامه شیرین زبونی هات:

جدیدا! وقتی می ترسی به جای تسید که می گفتی میگی می تسه چند روز پیش که جارو برقی رو دیدی سریع گفتی می تسه

جالوم = جارو

وقتی از مهد میای خسته ای میری رو تخت ما دراز می کشی بعدشم همش با دستت میزنی به متکای کناریت میگی لا لا کون

 

هیندانه بحورم = وقتی از بابایی هندونه می خوای نیشخند

بَسَنی بحورم = بستنی بخورم

وقتی می خوای بگی منو بغل کن میگی بغله من قهقهه

وقتی برات غذا میارم هی میگی حودش حودش یعنی خودم بخورم

قبلنا وقتی چیزی بهت میدادیم می گفتی میسی اما جدیدا یکی دو روزه یاد گرفتی میگی دسِت دَد نکونه دفعه اول که گفتی من اینجووری شده بودم تعجب فکر کنم از مهد یاد گرفتی آخه جمله به این سختی!!!

بلن شو = بلند شو

حلاب شد = خراب شد، تا یه خرابکاری می کنی سریع خودت اعلام می کنی ابرو

قط سُد= قطع شد (وقتی تلفن قطع میشه میگی)

شیتَس= شیکست (وقتی چیزی رو میشکنی و با افتخار اعلام می کنی آخ )

حود زمین = زمین خوردم

تریم = کِرِم

پیس = وقتی عطرو میبینی میگی پیس پیس یعنی منم عطر بزنم


وقتی شیرتو میخوری و تموم میشه میگی دوباله بیال


وقتی می خوای در چیزیو برات باز کنیم میگی دَلِه باز قهقهه خییییییییییلی بامزه میگی عاشق اینجوور حرف زدنتم


تازگیا عاشق سی دی با نی نی شدی تا از مهد میای خونه میگی سی دی بذال بعدشم تا آخر سی دی میخکوب میشی پاش منم به کارام می رسم نیشخند یا به هوای سی دی غذاتو میدم بخوری و خیلی هم خوب میخوری البته از وقتی رفتی مهد کلاً غذا خوردنتم خییییییییییییلی بهتر شده و قشنگ میشینی و غذاتو تا ته میخوری از خود راضی

 

 

 

جدیداً خیلی خوب تو مهد ازم جدا میشی مریم جوون یادت داده که بهم بگی برو سرکار و خدافظی کنی تو هم میگی بلو سر کار و میدویی میری بازی بغلقلبماچ

نمی دونی که عصرا با چه ذوقی کارمو تعطیل می کنم تا بیام دنبالت مهد وقتی منو میبینی یه خنده ای از نه دل می کنی که نگو خیییییییییییلی لذت بخشه خیال باطل از وقتی میری مهد بیشتر سرکار دلم برات تنگ میشه و همش تو فکرم هستی اما خیییییییلی حال میده که صبح ها با هم میایم از خونه بیرون و با هم هم بر می گردیم خونه قلب

نمی تونی تصورشو بکنی که با تو بودن منو به اووووووووج لذت تو زندگی میبره گاهی که تو ماشین داریم بر می گردیم تو خونه از آینه جلوی ماشین نیگات می کنم که چه اروم و خانوم نشستی تو صندلیت دلم برات غنج میره من عاااااااشق شیطونیا و خرابکاریاتم حتی عااااااشق گریه هاتم وقتی که به من پناه میاری حتی عااااشق بهونه گیریاتم وقتی که خسته میشی و خوابت میگیره خدا رو صد هزار مرتبه شکر به خاطر این هدیه بزرگی که به ما عطا کرده بغل

تا بهت میگم بریم حموم شروع می کنی با ذوق میگی آب بازی- پر حالی (چون ظرفای بازیتو هی با آب پر و خالی می کنی  ) و بعدشم در چشم بهم زدنی وسط حمومی زبان

تا منو میبینی دارم لباس عوض می کنم میگی حموم حموم خنده

چقققققققققدر کیف داره وقتی من و تو مثل دو تا دوست با هم میریم استخر، گردش، خرید، مهمونی  و ... خیال باطل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (39)

مونا
26 تیر 92 12:16
سلام.مامان صفورا.من از خواننده هاي تقريبا هميشگي شمام.ولي تنبلم و كامنت بسختي ميذارم
ميتونم بپرسم باباي آوا جوني مگه كارش چيه كه تا اين موقع شب سركارن؟
پزشكن احيانا؟
ببخشيدافضولي نباشه.

بووووس براي آواي شيرين زبون شيرين كار


سلام عزیزم خوشبختم از اشناییتون
نه عزیزم پزشک نیست مهندس مکانیکه یه کارگاه قالبسازی دارن دیشب براشون مواد میرسید مجبور شد اون وقت شب بره کارگاه
hodeys
26 تیر 92 13:27
وای صفورا اگه دختر نداشتم یعنی دیگه ......
باید دست به کار می شدم هه ههه

خیلی دلنشین نوشتی
همیشه سالم و سلامت و با هم خوش باشین


قربونت حدیث جوون
ههههه آره منم دختر نداشتم تا حالا یکی دیگه به عشق دختر آورده بودم خدا بهمون رحم کرده
مینو
26 تیر 92 13:39
چه مامان و دختر گلی. همیشه شاد باشین باهم
وای چقد دلم براش سوخت که میخواست بخوره زمین خدا رحم کرده باباش به موقع رسیده. براش صدقه بده صفورا جون


ممنون عزیزم آره خیلی خدا بهمون رحم کرد
نرگس مامان باران قلنبه
26 تیر 92 13:48
الهی دورت بگردم با این شیرین زبونیات بارانم عاشق حموم واب بازی
میبینم اوا جونم عینه باران عاشق رقصه میگم خوبه حالا با حجابیم و دخترامون قرطین و گرنه....


ههههههههه آره همینو بگو
نرگس مامان باران قلنبه
26 تیر 92 13:49
یادم رفت خصوصیتو چک کن
آناهیتا مامانیه آرمیتا
26 تیر 92 13:56
قربونت که شیرین زبونی میکنی وای چقدرخندیدم که گفته بوبایل پیداشد آرمیتاهم میگه بوبایل صندلات هم مبارک باشه قرتی خانوم که انقدرموهای دم اسبی بهت میاد
واقعاباحرف اخریت موافقم صفوراجون فکرکنم چون نی نی هامون دخملن انقدربهمون خوش میگذره


آره آناهیتا جوون نعمتیه دختر به خدا
روشا.. مامان ساینا
26 تیر 92 15:10
سلام مامان و دخمل زرنگ و مهربون....

منم مثل این دوستمون منا خواننده همیشگی وب اوا جون و البته..بقیه ی این کوچولوهای آبانیم
یعنی یه جورایی شبم روز نمیشه اگه نفهمم مثلا اوا خانوم چه کار کرده امروز....
نمیدونم اگه دخمل نداشتم چه کار میکردم
واقعا دستت درد نکنه صفورا جون
من که کلا ثبت خاطرات تو دنیای مجازی رو بوسیدم گذاشتم کنار و یه کارای دیگه میکنم برای دخملی....
در ضمن بیشتر مواظب این وروجک شیطون باش


ممنون عزیزم که به ما سر میزنید
چرا بوسیدی گذاشتی کنار مشکلی برات پیش اومد؟؟؟
مامان دینا
26 تیر 92 16:07
چه جالب منم یه ماهی میشه رورک دینارو بردم گذاشتم خونه مامانم اینا.تا وقتی خونمون بود بهش نگاهم نمیکرد ولی حالا همش میخواد سوارش بشه.دقیقا مثل آوا پاهاشو خم میکنه و میشینه.


هههههه از دست این ووروجکا
نرگس مامان باران قلنبه
26 تیر 92 16:14
ههههههههههه بازم خصوصی


ههههه اشکال نداره بابا چشم رو هم بذاری 3 سالش تموم شده
جوجوبانو
26 تیر 92 18:32
سلام.
من همیشه با خودم فکرمی کنم یعنی منم بچمو اینقدر دوست دارم.
یا اینکه بعضی ها از احساس نی نی تو راهی شون می نویسن من احساس می کنم حس مادرانه نداشته باشم.
همیشه می گن فرشته ها مواظب بچه ها هستن. خدا خیلی رحم کرده، براش اسفند زیاددود کن.
خدا همیشه حافظ و نگهدارش باشه انشالله


مطمئن باش بیشتر از چیزی که تصورشو می کنی دوستش خواهی داشت این حس به مرور ایجاد میشه و لحظه به لحظه افزایش پیدا می کنه تا از شدت عشق لبریز میشی عجله نکن دوستم
خانمی
26 تیر 92 19:38



بووووووووووس
مامان فتانه
26 تیر 92 22:15
واي جه كاري كردهخودش ميدونست كمش كرده


هههههه
شب بو
27 تیر 92 0:16
بوبایل پیدا سد !
ای جووونمممم
آوا جونمممم بیلقصیم
ایشالا همیشه دل تون شاد و لب تون خندون باشه صفورا جان ! عباداتت قبول حق باشه ایشالا و التماس دعا لطفا حتما


ممنون عزیزم از شما هم التماس دعا
دوستدار آوا
27 تیر 92 0:17
وای خدا چقدر خوشحال شدم که با مهد رفتن کنار اومده صندلای نازتم مبارکت باشه هر چند موفق نشدم ببینمشون
صفورا جون ای کاش ماجرای آشناییت با اقا شهاب رو هم بنویسی خیلی برام جالبه که سن کم ازدواج کردی و اینقدر فعالی ماشاالله


مرسی عزیزم اما هنوز عکس صندلاشو نذاشتم وقت نشد عکس بگیرم :-p
یادم نمیاد تو کدوم پست نوشته بودم زود ازدواج کردم ههههههه
اما آره من 19 سالم بود و شهاب هم 22 که با هم آشنا شدیم تو دانشگاه بعد از 6 ماه هم عقد کردیم بعد از دو سال هم ازدواج
مامان رضا
27 تیر 92 11:31
رضای منم 7 مرداد سه سالش تموم میشه
اونم عشق روروئک داره
فکر کنم به بچه بعدیم نرسه داره داغون میشه


هههههههه از دست این بچه ها
مامان آروین (مریم)
27 تیر 92 11:41
1-الهی قربون شیرین زبونی های دختر ناز و خوشگل برم که حرفاش هم مثل خودش خوردنی هستند مثل عسل .....
2-چه دختر خوبی ، صبح ها به همراه مامان جونش میرن مهد ، چقدر هم سرحال و خوشحاله ........
3-صد آفرین و هزار آفرین به دختر فهمیده و باهوش که اینقدر زود با مهد انس گرفت و میدونه مامانش میره سرکار ......
4-آخی آواجون هم یاد بچگی هاش افتاده و میخواد سوار روروکش بشه ........
5-آواجون امیدوارم همیشه تو زندگیت بلقصی و شاد باشی گلم .........
6-واااااای صفوراجون ماجراهای من همیشه برعکس شماست . همسرم سه چهار روزی میشه که فهمیده آروین رو میزاریم مهد ، میگه مهد نمیخواد براش پرستار میگیریم ......... دیشب جریان پرستارهای شما رو براش تعریف کردم و گفتم که آواجون الان مهد میره .... الان سن خوبیه برا مهد ....... بعد از حرفام کلی فکر کرد و گفت حالا باشه تا ببینم چی میشه ....... در صورتیکه حتی اگه من به آروین بگم بریم مهد ، سریع میره کیفش رو برمیداره و میخواد بره .......



فدات شم مریم جوون
وااااااااااای مریم جوون از قول من به شوهرت بگو اصلاً به فکر پرستار نباشه مهد خییییییییییلی بهتره اصلا آوا از وقتی مهد رفته روحیه اش خیلی عوض شده و بهتر شده
رها
27 تیر 92 12:55
واای دخمل ناز دلمون بردی اخه ما بااین همه دلبری های تو چه کنیم!
امیدوارم همیشه شاد باشی عسلکم..خوشحالم که مهد حسااابی بهت خوش میگذره اینجور که از لبای خندونت معلومه گلم
صفورا خانم اواجون خیلی نازه خدابراتون نگهش داره امیدوارم همیشه شادباشید


مرسی گلم خیلی لطف دارین
mana
27 تیر 92 14:17
kheyli jaryanae bahali bod makhsosan mobile.khoda be in fereshte rahm karde saforajoon hatman har roz barash sadaghe bezar azizam...


چشم عزیزم
دوستدار آوا
27 تیر 92 14:44
ای جانم الهی همیشه در کنارهم و خوشبخت باشین
شما نگفتی خودم کشفیدم از روی شمع تولدت و همینطور گفته بودی بعد ده سال مامان شدی و اگر یادت باشه یسری جواب نظرم گفته بودی اگر همون سال اول ازدواجتت نی نی اورده بودی با شمیم ی سال تفاوت سنی داشتن (وای چقدر من مطالب رو دنبال کردم )


هههههه فدات شم اینقدر تیزی تو بووووووس
باران اردیبهشت
27 تیر 92 19:48
وای چه دختر قرتی رقاصی

دختره ما هم نزده میرقصه .فکر کنم اصلا تو ذات این بشر مونث نهادینه شده

ببوسش


ههههههههه آره فکر کنم
paria
27 تیر 92 20:47
azizam cheghadr to shirini khale mashala safora jon espand dod kon bara dokhmali gol


قربونت عزیزم چشم حتما
حنانه
27 تیر 92 23:08
قربون اوا چه زود بزرگ شده دختری
د خاله جون تو دیگه بزرگ شدی جا نمیشی این تو روروئک
وای منعاشق عکس های اوا جونم


فدات شم حنانه جوون مهربونم
مامان مهرناز
28 تیر 92 2:26
عزیزم خیلی به خیر گذشته اخه خاله چرا اینقدر شیطونی بلا
صندل جدید مبارک عزیزم
قضیه موبایل جالب بود عجب شیطونی هستی
روروئک سواریشو ببین

ماشالله چقدرهم شیرین زبونی

╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬..* سلاااااااااااااااااااااااام *
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬ * خوبــــــــــی دوست عزیز *
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬...*......آپـــــــــــــــــــــــــــم........*
╬♥═╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬مــــــــنتظــــــر حضــــــــور قشـــــــــــنگت میبـــــــــاشــــــــم
╬═♥╬
╬♥═╬
╬═♥╬
╬♥═╬♥´¨)
........* ........* ........*


ممنون عزیزم
چشم حتما میان پیشتون
سارا
28 تیر 92 3:55
آآآآخ آآآآخ من درک میکنم چون مام پریروز نیم ساعت دیر رسیدیم افطار،دیگه داشتیم کتلت میشدیم!!!

هه خیلی شیطووون شده آوا جوووون ها!پس عکسش کو؟با تیپ با کلاسش؟

آآآآرررره همه ی بچه ها وقتی راه میوفتن تاززه عااااشق روروئک میشن

به به آوا جوووون چه با کلاس میـــــره مهد...خدا شانس بده!

دیگه آوااا جوووونی رقاصی شده برای خووودش....ماشالا

برای عشق ورزیدنتون به آوا جوووونی


ممنونم عزیزم
والا دم افطار بود مام از گشنگی داشتیم میمردیم حوصله نداشتم عکس بگیرم این آوا هم که پدرمونو درآورد هههههه
مامان رضا
28 تیر 92 23:46
عزیزم
یه سر هم به وب من بزن خوشحال میشم نظراتت رو بخونم
راستی از رقصش بیشتر بزار


چشم حتما میام
مامان آويسا
29 تیر 92 8:34
وااي چقدر جالبه 70% شيرين زبوني هاي آوا مثل آويساي منه
خدا حفظش كنه


این فرشته ها هممممممشون شیرینن
مینا
29 تیر 92 9:38
نماز روزه هاتون قبول باشه عزیزم

چرا به ما سرنمیزنی صفورا جون ، منو لینکم نکردددددددددددددددددددی


عزییییییییزم وبت چی بود؟؟؟
مینو
29 تیر 92 12:42
به نظرم آوا جون خیلی داره شبیه خاله شتیباش میشه
یه عالمه بووووس به آوا از نزدیک که نمیشه


قربونت عزیزم
شیما مامان درینا
29 تیر 92 13:23
ای جانم شیرین زبون ماشالا نسبت به سنت چه قدر خوب حرف میزنی عزیزم .
وروجک خانوم پیگیر پیدا شدن موبایلم بوده کوچولوی باهوش دوست داشتنی صفورا جون ممنون که همیشه قرارای خوب میذاری و ما رو خوشحال میکنی


فدات شم شیما جوون ممنون از شما که همیشه پایه قرارید بووووووووووس
آني
29 تیر 92 13:37
عزيزممممم چقدر شيريني به دل ميشيني

زودتر عكس صندلشو بزار دلمون آب شد


وقت کنم حتماااااا گلم
جیران بخشنده
29 تیر 92 13:45
سلام من خیلی وقت که وبلاگ شما رو میخونم تازه یاد گرفتم نظر بزارم ودارم برای کسایی که میخوندمشون نظر میذارم من عاشق بچه ها هستم وتقریبا همسن خواهر کوچیک شما هستم و14 سالمه



عزییییییییییزم از آشنایی باهات خوشبختم
مامان ایسان
29 تیر 92 15:11
خوب خانمی شمارتو میگرفتی زنگ میخورد خوب
باز خوبه پیدا شد انگشتر من که فعلا به تاریخ پیوسته
دم اسبیت منو کشته عزیزــــــــــم
بابا این که یه پا قرطی
خیلی شیرین حرفاش عاشقشم به خدا
بودی پیشم میچلوندمت
بوس نشه فراموش


ههههههههه فدات شم فکر می کنی به ذهن خودمون نرسید؟؟؟ آخه آنتن نمیداد اونجا ما تو اتاق خوابمو خیلی جاهاش آنتن نداره موبایل
مامان ماني جون
29 تیر 92 16:40
همهء‌اين خوشحال نوش جونت
الهي هميشه راضي باشي
اين خانوم كوچولو خيلي شيرين صحبت ميكنه
ماني من كه اصلا حرف نميزنه
دلم رفت واسه حرف زدن آوا
ببوسش


عزیزم نگران نباش پسرا همیشه دیرتر به حرف میوفتن
الهام مامان محیا
29 تیر 92 18:07
سلام نیستی خاله خوبین؟ عجب شیطون بلایی شده این جیگر آوا.


ممنونم گلم
جوجه نارنجی ما
30 تیر 92 1:44
عزیزم همیشه به تفریح و شادی بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس


مرسی عزییییییییییییییییییییییزم
مهرنوش مامان مهزیار
30 تیر 92 9:33
صفورا جون برای دخترت اسفند دودکن عزیزم. خوشگلش میکنی میبریش بیرون خوب خدای نکرده چشمش میزنن.
خانمی به ما هم سر بزنی خوشحال میشیم.


ممنون عزیزم چشم حتماً
زهرا دوست آوا
31 تیر 92 14:34
واي حسوديم شد وقتي نوشتي مثل دو تا دوست ميريم خريد، استخر و غيره ... واي چه حس خوبي دارين
دعا كنيد خدا به ما هم يه ني ني دوست داشتني مثل آوا بده



ایشالا خدا به هر کی که دوست داره نی نی سالم عطا کنه الهههههههههی آمیییییییین
مامان سارا و کیان
31 تیر 92 16:16
عسلم که انقدر شیرین زبون شدی ، به بالان هم سلام برسون جیگری


ههههه چشم
هستی(دوستدار آوا)
4 مرداد 92 2:00
سلام صفورا جون من یکی از دنبال کننده های وبلاگتونم و خیلییییییییییییییییییییییییییییی آوارو دوست دارم هر روز هم یه ری به وبلاگتون میزنم ولی چرا جدیدا انقدر دیر پست میذارین؟من تا حالا وبلاگی قشنگ تر از وبلاگ شما ندیدم!آرزو میکنم همیشه خانواده با صفاتوندر خوبی و خوشی و زیر سایه خدا کنار هم بمونند


ممنون عزیزم شما خییییییییلی لطف دارین به ما راستش درگیر کارای مسافرت بودم و چند روزم که مسافرت بودیم نیودیم به زودی با کللللللی عکس بر می گردم