شیرین زبونی هات
سلام دختر طلای مامان
امروز اومدم تا یکمی از دسته گلای این چند روزت و یکم هم از شیرین زبونیات بنویسم البته اونایی که یادم مونده
پریشب افطار با علی آقا (پسرخاله بابایی) و صنوبر جوون طبق معمول همیشه رفتیم بونو متأسفانه دم افطار که رسیدیم همه میزها پر بود و تقریباً یک ساعت معطل شدیم تا نوبتمون شد و روزه امونو باز کردیم من که دیگه داشتم غش می کردم تو هم که دیگه نگو اینققققققققققققدر شیطونی کردی که نگو اونجا کنار پاساژ صفویه دو تا مغازه بچه گونه فروشی بود همش میرفتی و از پله هاشون بالا میرفتی و میومدی پایین واسه خودت همش بدو بدو کردی هر کی هم رد میشد قربون صدقه ات میرفت آخه اون شب خیلی خوش تیپ شده بودی موعپهاتم دم اسبی بسته بودم دیگه نگو کللللللللللی دلبری کردی
از یکی از همون مغازه ها یه صندل خیییییییییییلی خوشگل برات خریدم که عکسشو برات میذارم:
بعدشم آخر شبی موقع برگشت از یکی از پله های مغازه ها رفتی بالا یهویی از پشت برگشتی یعنی می تونم بگم به اندازه مویی با زمین سرت فاصله داشت که بخوره رو سنگای خیابون که بابایی رسید و دستشو گذاشت زیر سرت تو خودت نفهمیدی چی شد اما ما حالمون خییییییییییلی گرفته شد بابایی بیچاره از استرس تا شب سردرد داشت ای دختره شیطوووووووووووون اما به موقع رسید و نجاتت داد هاااااااا
و اما از جریان دیروز بگم که چه بلایی سرمون آوردی گفته بودم که از ترس تو ما جرأت نداریم جلوت با موبایل صحبت کنیم اینقدر گریه می کنی تا بگیری موبایلو دیگه حریفت نمیشم موبایلم 24 ساعت دستته همه چیشو بلدی خودت فیلم میذاری به قول خودت فیم آهنگ میذاری عکس میذاری شماره میگیری بازی میذاری خلاصه همه کاراشو بلدی خلاصه که دیروز که موبایلم دستت بود آخر شبی که می خواستم کوک کنم برای سحر هرچی گشتم پیدا نکردم موبایلو ساعت 10 بود و بابایی هنوز سرکار بود زنگ زدم گفتم تو ندیدی موبایلمو آخه بابایی عصری که موبایل دست تو بود پیشت بود گفت نه نمی دونم کجا گذاشته خلاصه تا ساعت 12 داشتم دنبالش می گشتم زیر همه موبلا میز تلویزیون تو ماشین لباسشویی تو اسباب بازیهات تو کمد خلاصه هر جایی که ممکن بود تو موبایلو انداخته باشی گشتم اما پیدا نشد که نشد بابایی می گفت نکنه برده انداخته تو سطل آشغال مام آشغالا رو داده بودیم رفته بود من که دیگه خسته شدم و خوابیدم ساعت 2:30 بابایی از سرکار برگشت و یک ساعت هم بابایی خونه رو زیر و رو کرد اما پیدا نشد که نشد تا اینکه نزدیک سحر خدا رو شکر موبایلم کوک بود و خودش شروع کرد به زنگ زدن بعدش دیدیم بله بردی کردیش زیر میز آرایش من آخه خیلی عجیب بود چون خیییییییلی زیر اون میزه تنگه و ما هم به زور موبایلو درآوردیم موندم تو چجووری کرده بودیش اون زیر یعنی اگه زنگ نمی زد عمراً پیداش می کردیم صبح که از خواب پاشدی و چشمت به موبایل من افتاد با یه ذوقی گفتی بوبایل پیدا سد درحالی که موقع گم شدنش تو خواب بودی معلومه خودت میدونستی چه دسته گلی به آب داده بودی و گمش کرده بودی
جدیداً علاقه مند شدی تو روروئکت که خونه مامان جوون ایناس بشینی همش میگی بیشینم بیشینم به وقتش که بود دوست نداشتی اصلا اون تو باشی حالا نمی دونم چی شده علاقه مند شدی!!!
ببین پاهات چجووری جمع شده :
مامان جوون فکر نمی کنی یکم سنت زیاد شده برای اینکه همه چیزو بکنی تو دهنت!!! :
اقدام برای بیرون اومدن :
اینم یه روز که آماده شدی بری مهد منتظر آسانسوری هوس کردم ازت عکس بگیرم :
وقتی خاله شمیم تو ایکس باکسش رقص میذاره نمیدونی تو هم با چه ذوقی میرقصی و سعی می کنی اداشونو دربیاری فقط باید بیای فیلمای رقصتو ببینی چققققققققققدر باحال می رقصی بعدشم تا خاله شمیم قطعش می کرد می گفتی: بیلقصیم (برقصیم)
این دو تا عکسو از روی فیلم رقصیدنت گرفتم :
و اما ادامه شیرین زبونی هات:
جدیدا! وقتی می ترسی به جای تسید که می گفتی میگی می تسه چند روز پیش که جارو برقی رو دیدی سریع گفتی می تسه
جالوم = جارو
وقتی از مهد میای خسته ای میری رو تخت ما دراز می کشی بعدشم همش با دستت میزنی به متکای کناریت میگی لا لا کون
هیندانه بحورم = وقتی از بابایی هندونه می خوای
بَسَنی بحورم = بستنی بخورم
وقتی می خوای بگی منو بغل کن میگی بغله من
وقتی برات غذا میارم هی میگی حودش حودش یعنی خودم بخورم
قبلنا وقتی چیزی بهت میدادیم می گفتی میسی اما جدیدا یکی دو روزه یاد گرفتی میگی دسِت دَد نکونه دفعه اول که گفتی من اینجووری شده بودم فکر کنم از مهد یاد گرفتی آخه جمله به این سختی!!!
بلن شو = بلند شو
حلاب شد = خراب شد، تا یه خرابکاری می کنی سریع خودت اعلام می کنی
قط سُد= قطع شد (وقتی تلفن قطع میشه میگی)
شیتَس= شیکست (وقتی چیزی رو میشکنی و با افتخار اعلام می کنی )
حود زمین = زمین خوردم
تریم = کِرِم
پیس = وقتی عطرو میبینی میگی پیس پیس یعنی منم عطر بزنم
وقتی شیرتو میخوری و تموم میشه میگی دوباله بیال
وقتی می خوای در چیزیو برات باز کنیم میگی دَلِه باز خییییییییییلی بامزه میگی عاشق اینجوور حرف زدنتم
تازگیا عاشق سی دی با نی نی شدی تا از مهد میای خونه میگی سی دی بذال بعدشم تا آخر سی دی میخکوب میشی پاش منم به کارام می رسم یا به هوای سی دی غذاتو میدم بخوری و خیلی هم خوب میخوری البته از وقتی رفتی مهد کلاً غذا خوردنتم خییییییییییییلی بهتر شده و قشنگ میشینی و غذاتو تا ته میخوری
جدیداً خیلی خوب تو مهد ازم جدا میشی مریم جوون یادت داده که بهم بگی برو سرکار و خدافظی کنی تو هم میگی بلو سر کار و میدویی میری بازی
نمی دونی که عصرا با چه ذوقی کارمو تعطیل می کنم تا بیام دنبالت مهد وقتی منو میبینی یه خنده ای از نه دل می کنی که نگو خیییییییییییلی لذت بخشه از وقتی میری مهد بیشتر سرکار دلم برات تنگ میشه و همش تو فکرم هستی اما خیییییییلی حال میده که صبح ها با هم میایم از خونه بیرون و با هم هم بر می گردیم خونه
نمی تونی تصورشو بکنی که با تو بودن منو به اووووووووج لذت تو زندگی میبره گاهی که تو ماشین داریم بر می گردیم تو خونه از آینه جلوی ماشین نیگات می کنم که چه اروم و خانوم نشستی تو صندلیت دلم برات غنج میره من عاااااااشق شیطونیا و خرابکاریاتم حتی عااااااشق گریه هاتم وقتی که به من پناه میاری حتی عااااشق بهونه گیریاتم وقتی که خسته میشی و خوابت میگیره خدا رو صد هزار مرتبه شکر به خاطر این هدیه بزرگی که به ما عطا کرده
تا بهت میگم بریم حموم شروع می کنی با ذوق میگی آب بازی- پر حالی (چون ظرفای بازیتو هی با آب پر و خالی می کنی ) و بعدشم در چشم بهم زدنی وسط حمومی
تا منو میبینی دارم لباس عوض می کنم میگی حموم حموم
چقققققققققدر کیف داره وقتی من و تو مثل دو تا دوست با هم میریم استخر، گردش، خرید، مهمونی و ...