تولد آریامهر خونه خاله سهیلا
٥ شنبه این هفته تولد 5 سالگیه آریامهر عزیز داداش بزرگ آرتامهر بود و خاله سهیلا جوون زحمت کشیده بود و یه تولد توووووپ براش گرفته بود و همه مامانا و نی نی هارم دعوت کرده بود خییییییییلی عالی بود و به هردوتامون خیلی خوش گذشت هم دوستامونو دیدیم و هم کلی شماها با هم بازی کردید و آتیش سوزوندین.
خوب بریم سراغ عکسا....
ببین آریامهر بیچاره مظلوم چه منظم و دست به سینه نشسته تا شمع رو فوت کنه:
تو هم که خییییییییلی بامزه از اون عقب سرک کشیدی ببینی چه خبره
تو بیشتر مشتاقی فوت کنی :
دیگه نوبت فضولیه به فشفشه دست زدی و انگشتت سوخت :
ببین چه ذوووووقی کردی :
بعدم که دیگه همتون کیکو انگولک می کردین و ناخونک میزدین، تو که باهاش رو میزم نقاشی کشیدی :
اینم عاقبت کار :
خدا رو شکر اونجا همه جوور وسایل بازی براتون مهیا بود:
هانا و رهام سوار ماشین شدن و تو هم با حسرت بالای سرشون وایسادی :
بنیتا ، تو و لیانا:
حالا نوبت کیک خورونه:
مامان جوون مگه مجبوری خوب اندازه دهنت لقمه بردار :
تو و هانا در حال تاب بازی:
با بنیا جوون ماشین بازی کردید:
هانا میگه میشه منم سوار شم :
آخرشم با رهام و نیوشا رفتید زیر میز آتیش میسوزونید مشکات جوونم داره بهتون ملحق میشه آریامهرم که با کادوهاش خوش و خرم رو میز نشسته :
در پایان از زحمات بی دریغ خاله سهیلای عزیز تشکر می کنیم که یک روز عاااااااااالی و پرخاطره رو برامون رقم زد
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دوست ندارم از خاطرات بد تو وبلاگت بنویسم اما به هر حال زندگی از همین خوبی ها و بدی ها تشکیل شده و یکی بدون دیگری معنی نداره
امروز صبح متوجه شدیم کارگاه بابایی رو دزد زده و کلللللی از ابزارآلاتشونو که کلی هم قیمتش بوده برده بیچاره بابایی تازه کارشو شروع کرده بود و این ضربه خیلی سنگینی بود براش از همه دوستای گلم می خوام که در این روزهای پایانی ماه مبارک دم سحر و افطار دعامون کنن تا وسایلشون و دزدش پیدا بشه