آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

آوای دلنشین

21 ماهگی و اولین آزمایش خون

1392/5/17 9:10
نویسنده : مدیر
3,033 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عششششششششششششق مامان 21 ماهگیت مبااااااااااااارک هوراهوراهورا بزن دست قشنگروووووو تشویقتشویقتشویق

واااای که چه بلاهایی تو ماهگرد تولدت برامون افتاد اوووووووووووف دیروز جفتمون از خستگی داشتیم غشششش می کردیم اوه

از اینجا شروع کنم که چند روزی بود که لای پات بدجوووری سوخته بود و هر چی بازت میذاشتم و پماد میزدم خوب نمیشدی کلی هم به مهدت سپرده بودم که زود به زود عوضت کنن حتی پریروز قرار بود با چندتا از دوستامون بریم کیدز کلاب اما دقیقا قبل از رفتن تا اومدم عوضت کنم اینقدر بدجووری سوخته بودی که منصرف شدم و گفتم بمونم خونه و بازت بذارم بلکه بهتر بشی افطار هم قرار بود بریم خونه مامان جوون اینا که من اول گفتم نمیام اما مامان جوون اینقدر اصرار کرد گفت تا موقع افطار بازش بذار و بعدش دم افطار فقط برای یک ساعت پوشکش کن بیاید اینجا و زودی برگردین خلاصه آماده شدیم و برای افطار رفتیم اونجا تو خیییییلی خسته بودی و درست نمی تونستی تعادلتو رعایت کنی در هیچ شرایطی هم که از شیطونی دست نمی کشی آخ دوبار خونه مامان جوون اینا خوردی زمین و گریه کردی وقتی داشتیم برمی گشتیم خونه یهویی دیدیم بدجوور راه میری و پای راستتو می کشی و یکم میلنگی وووووی خیلی نگران شدیم من اولش هی می گفتم بابا چیزی نیست خورده زمین لابد ااما اینقدر بابایی و خاله سمیرا و اینا دلواپس شدن که منم به دلشوره انداختن خلاصه قرار شد شب بخوابی تا صح ببینیم که چجووری میشه تا صبح هم پوشکت نکردم و خوابیدی صبح که بیدار شدی دیدم سوختگیت خیلی خوب شده اما همچنان پاهاتو می کشیدی و خوب نمی تونستی راه بری نگران

آماده شدیم و با هم رفتیم مهد و منم رفتم سرکار از اونجا به دکترت زنگ زدم وگفتم که از دیروز می لنگی یکم اونم گفت سریییییع در اسرع وقت قبل از تعطیلات (تعطیلات عید فطر) باید یه آزمایش کامل بده ووووووی منو میگی دلم هووووووووری ریخت پایین گفتم چرا مگه چی ممکنه باشه گفت ممکنه لگنش ملتهب شده من داشتم از استرس سکته می کردم گفت اول وقت بعدازظهر بیارید که من فردا نیستم دیگه جواب آزمایشش همین امروز آماده بشه.

خلاصه اینکه ساعت 1:15 مرخصی گرفتم و اومدم دنبالت مهد و رفتیم دکتر وقتی آقای دکتر راه رفتنتو دید گفت نه چیزی نیست احتمالا ضرب دیده اما حالا بیا معاینه اش کنم خلاصه بعد از کلی معاینه و اینا گفت حالا برای احتیاط آزمایش خون بدید خیالتون راحت بشه گفت مینویسم اورژانسی که همین امروز جوابشو بدن خلاصه پاشدیم رفتیم آزمایشگاه فارابی و برای اولین بار ازت خون گرفتن الهی فدات شم که رگ کوچولوت اول پیدا نمیشد اما طرف وارد بود و یکم که سوزنو گردوند تو دستت پیداش کرد و تو هم بعد از کلی گریه راحت شدی اما تا شب دستتو که گاهی تکون میدادی گریه می کردی و درد داشتی ناراحتنگران

خلاصه گفت ساعت 4:30 جوابش آماده میشه برای مهدتم آزمایش انگل می خواستیم که ظرف نمونه مدفوع هم داد بهمون از اونجا اومدیم بیرون و رفتیم شرکت آرین ماهواره پیش دوستای مامانی که خیلی به من و تو لطف دارن کلی هم اونجا چیز میز خوردی و برات بستنی خریدن و ... تا حدود ساعت 4 بود که مدیر من زنگ زد و گفت یه کار فرس پیش اومده باید بیاید سرکار من گفتم من با آوا آزمایشگاهم اگه بیام باید با آوا بیام و اونم گفت عیب نداره بیا آخ

خلاصه که قبل از 4:30 رفتیم آزمایشگاه و پرسیدیم جواب ما آماده اس و گفتن آره وقتی داشتن جواب رو بهمون میدادن من فهمیدم که تو خرابکاری کردی ووووی که نمیدونی چجووری تو دستشویی آزمایشگاه بردم و شستمت و خشکت کردم و پوشکتو عوض کردم و خدا رو شکر نمونه مدفوع هم دادم بهشون و رفتیم دکتر آزمایشو دید و گفت خدا رو شکر همه چیز اوکیه و هیچ مشکلی نداری آهن و گلبول و ... همه خوبه کم خونی هم نداری و فقط گفت اگر درد داشتی تو تعطیلات یا بی تابی کردی شربت ایبو پروفن بهت بدیم.

بعد از دکتر سریع راه افتادیم و رفتیم محل کار مامان بگذریم که با چه بدبختی من ماشینو تو پارکینگ گذاشتم و از پارکینگ تا اونجا تو رو بردم و پدرم دراومد اونجا هم که لازم به گفتن نیست همه چیزو بهم ریختی و کللللی کنجکاوی کردی اااا راستی یادم رفت ازت عکس بگیرم تو محل کار مامان بس که خسته بودیم جفتی و دیرمونم شده بود چون قرار بود شبش با خاله سمن و خاله آیدا افطاری بریم بیرون اوه

مدیر انفورماتیک (آقای پاینده) هم یه قوطی مدادرنگی و یه دفتر نقاشی بهت هدیه داد و خدا رو شکر یکم سرگرمت کرد تا من بتونم کارامو بکنم وسط کارم چکت کردم و دیدم بلللله دوباره خرابکاری کردی واااااااااای که دیگه اونجا واقعا امکان عووض کردنت نبود اما چون پاهات هم تازه سوختگیش خوب شده بود باید حتما عوضت می کردم هیچی بردمت تو دستشویی و همونجووری ایستاده پوشکتو درآوردم و شستمت و با دستمال کاغذی خشکت کردم و همونجووری ایستاده پمادتو زدم و پوشکت کردم خییییییییلی کار سختی بود همه لباس فرم کارم هم پمادی شد و خلاصه مکافاتی بود اما خدا رو شکر عملیات با موفقیت انجام گرفت نیشخند

خلاصه که تا ساعت 7 سرکار بودیم و بعدش سریع رفتیم خونه تو که تو ماشین بیهوش شدی از خستگی و وقتی رفتیم خونه هم باز رو تخت خوابت برد و منم سریع کارامو کردم و آماده شدیم و برای افطاری رفتیم بیرون شبم خییییییییییلی دختر خوبی بودی رفته بودیم درکه و همکاری کردی و خیلی کم شیطونی و اذیت کردی بگذریم که هرچی قند تو قندون رستوران بود انداخته بودی تو لباست آخ

آخرش برگشتیم و رفتیم خونه مامان جوون اینا چون شبای 5شنبه اونجا می خوابیم چون مهدت 5شنبه ها تعطیله و مامان جوون زحمت نگه داشتنتو میکشه لبخند

این بود ماجرای ماهگرد 21 ماهگیت یه روز شلوغ و پرکار نیشخند

اینم عکس به مناسبت 21 ماهگیت که توی مهدکودکت ازت گرفتن و ظاهراً اصلاً همکاری نکردی و همش گریه کردی و فقط همین یه عکس از توش دراومده که بازم معلومه قیافه ات ناله اس خنده

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

اینم چند تا عکس که جا افتاده بود:

عااااشق حموم رفتن و آب بازی هستی منم گاهی اوقات همینجووری میفرستمت حموم تا برای خودت آب بازی کنی و منم به کارام برسم:

اینام اسباب بازی های حمومته که خیلی دوسشون داری و همش به قول خودت پُر حالی بازی می کنی زبان :

اینم عکسای صندلات که گفته بودم از کنار پاساژ صفوی برات گرفته بودم و قرار بود عکسشو بذارم:

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

امروز خیلی خسته ام و نمی رسم زیاد از شیرین زبونیات بگم فقط چندتاشونو میگم:

هر وقت ازت می پرسیم ساعت چنده میگی دوادَ.....ه

اون روز رفته بودم سی دی های با نی نی رو برات گرفته بودم بعد بهت می گفتم آوا چند تا سی دی برات گرفتم می گفتی دواده سی دی قهقهه

عااااشق شخصیت تولی تو با نی نی هستی و همش میگی تولی بیذالیم

هر وقت بابایی میره سر کار بهش میگی بابایی  بَسَنی بحره و هر وقتم باهاش تلفنی صحبت می کنی میگی بسنی بحر

بهت میگم شما خوبی؟ تو هم جواب میدی آله شما حوبم

شما حوبییییییی؟ قهقههقهقهه واااااااااای میمیرم از خنده خیییییییلی بامزه ادا می کنی این کلماتو یه روز تو ماشین که داشتیم از مهد برمی گشتیم کللللللللللی صداتو ضبط کردم و از حرف زدنت فیلم گرفتم نیشخندچشمک

جدیدا یاد گرفتی میری یه جایی میشینی میگی حسته سدم (خسته شدم)

یه روز که رو تخت بودیم و من همش می خواستم بخوابی و عروسک جوجه ات هم پیشت بود من هی می گفتم جوجه طلایی هم بخوابه (تو به اون عروسکت میگی دوده طلایی) بعد تو گفتی دوده طلایی نحواب بیا پیش من میبینی دیگه کامل خودت جملات رو میسازی و حرف زدنت خیلی کامل شده عششششششقم بغلقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (43)

سحرمامان آميتيس
18 مرداد 92 17:33
جون دلم عسلم كه پات سوخته ووووي كه چقدر بده و اذيت ميشي صندلت هم مبارك باشه خوشگلم خيليييييييي قشنگه صفورا جون راستي به سوختگي پاي آوا پماد موضعي كلوتريمازول بزن و پوشكش نكن 2روزه خوب ميشه آميتيس انقدر لاي پاش بدجورشده بود كه تبديل به تاول و ورم شده بو خداروشكر زود خوب شد.


مرررررسی گلم از راهنماییت
بهار
18 مرداد 92 19:42
صفورای عزیز من عاشق دخترتم خیلی خیلی دوست داشتنیه از اینکه اینقدر دلنشین خاطراتشو ثبت می کنی...از خیلی قبل همیشه اینجا رو می خوندم
خداروشکر که مشکلی نداشت و ازمایش خونش خوب بود .


ممنون عزیزم که به ما سر میزنی
افسانه مامان پارمین
18 مرداد 92 20:57
امان از این سوختگی ، توی این هوای گرم بچه ها خیلی اذیت میشند . ایشالله که آوا جونم زودتر خوب شه . دخترت خیلی خوردنی شده . خدا حفظش کنه ، آوا جون رو خیلی دوست دارم . بجای من کلی ببوسش


قربونت تو هم دختر گلتو ببوس
هستی(دوستدار آوا)
18 مرداد 92 23:43
سلاااااااااااااااام عسلی عزیز چقدر بانمک حرف میزنی!خدارو شکر پاهات خوب شدوقتی اولای پستو میخوندم نگران شدم.بازم خدارو شکر.



آره خدا رو شکر رفع شد
دوستدار آوا
19 مرداد 92 0:51
مامان بابای الیسا
19 مرداد 92 2:19
سلام عزیزم.
21 ماهگردت مبارک عزیزم.ای جنم ازت خون گرفتن گناه داشتی نانازم اما خدارو شکر که چیزی نبودو همه چی خوبه.مامانی مهربون من خیلی وقته که به وبلاگ دخملی ناز شما میام و خیلییییییییییییییی دوسش دارم این دخملی با نمکو شیرین زبونو خدا حفظش کنه من با اجازه لینکتون کردم .


ممنونم که به ما لطف دارید
باعث افتخاره عزیزم
آناهیتا مامانیه آرمیتا
19 مرداد 92 5:25
وای صفوراجون خداروشکرچیزی نبوده خیلی نگران شدموای عملیاتی که انجام دادی خیلی برام قابل درک یه بارتوی ماشین همچین کاری کردم واقعاسخته
۲۱ماهگیت مبارک خاله ۱۲۱ساله شی گلم

عکس مهدش خیلی نازشده تازه اگه گریه نمیکردچی میشد
همیشه شادباشی وخندون وسلامت آواجونم


فدات شم مرسی آناهیتا جوون
رنگارنگ
19 مرداد 92 6:26
ببخشید دیر اومدم عیدتون مبارک عبادت قبول



عید شما هم مبارک و طاعات و عبادات مقبول
مامان آيسو وآيسا
19 مرداد 92 10:41
آوا خشگله بيست ويك ماهگيت مبارك
خداروشكر كه تو آزمايشت هيچي نبوده
عكستم خيلي نااازه
صندلهاتم خيلي به پات ميان مباركه
شيريني زبونياتم كه



مرررررررررسی عزیییییزم
شب بو
19 مرداد 92 11:41
سلام عزیزممم صفورا گلی و آوای جون جونی
کلی ناراحت شدم از سوز گرفتن پای آوا جونی اما وقتی قسمت شیرین زبونی ها رو خوندم کلی خندیدم
شما حوبم
ای جونم این دخمل گل و ناز با مامان فوق العادش


قربونت بشم شب بو جوونم
روشا.. مامان ساینا
19 مرداد 92 11:51
سلام صفورا جون
چقد از عنوان مطلبت ترسیدم...خدا رو شکر که آوا جونم مشکلی نداره
مواظب این عسلک شیطون ما باش

عکسای تولد هم فوق العاده بودن کاش ساینای من وسط این وروجکا بود
برای قضیه دزدی هم خیلی ناراحت شدم...خدا بزرگه ان شالله پیدا میشه

آوا جونمو ببوس از طرفم


ممنونم دوست خوبم
مامان ایسا
19 مرداد 92 11:54
صندلت مبارک عسل خاااااااله
عکسی که مهد ازت انداخته رو خیلی قشنگه


مررررررررسی
سمانه مامان کیمیا
19 مرداد 92 12:46
عزیزمم چقدر ماهگرد پرماجراانشاالله دیگه هیج وقت کارت به ازمایش و اینا نرسه ....
قربونت برم که اینهمه شیرین زبونی...دوست دارم


ممنونم گلمممممم
مرجان مامان اران
19 مرداد 92 15:00
عیدتون مبارک عزیزممم
ای وای از سوختگی نگو که اران پاهاش خون افتاده بود
ای جانم عکسشو عسلییی
بوسسسسسسسس


مررررسی عید شما هم مبارک عزیزم
آخ آخ کاش زودی از پوشک بگیریمشون راحت شیم
نرگس مامان باران قلنبه
19 مرداد 92 16:50
وووووووووووااااااااااا ی چقدر بده این سوختگی ایشالا تابستون بدی دیگه هیچ کدوم پمبرز ندارن و راحتن
خدا رو شکر که جواب آزمایشاش خوب بوده
صندلاش هم خیلی خوشگله
بوووووووووووووس برای دوست جونیام


فدات شم دوست خووووبم
آره والا زود بگیریمشون از پوشک رراحت شیم
مینا
19 مرداد 92 19:07
خدا رو شکر که پاهات خوب شدخانوم خوشگله


مرسی
جوجوبانو
19 مرداد 92 19:20
سلام. با تأخير عيدتون مبارك باشه مامان صفورا...
چقدر بچه داري سخته و آدم چقدر بايد استرس هاي مختلف رو تجربه كنه
راستي شما كجا كار مي كنيد؟ البته اگه دوست داشتيد بگيد به هر حال اين چيزا شخصيه و ما هم گاهي زيادي فضول مي شيم


نه بابا فضولی چیه من تو انفورماتیک بانک پاسارگاد هستم
eli
19 مرداد 92 20:30
خداروشکر که تو آزمایشش همه چی خوب بوده...
خیلی خوشم میاد صفورا جون تیکه های بامزه آوا رو واسه یادگاری واسش مینویسی...ایشالله یه روزی منم این کارو میکنم...
و اینکه رمز و واسم گذاشتی نمیدونم چرا ثبت نشده...
اگه امکانش هست دوباره واسم بذاری...


دوباره گذاشتم وبلاگت عزیزم
زهرا-مامان رضا
19 مرداد 92 22:24
وای که چقدر بد تعریف کردی
منم دلم تا تاپ تاپ میکرد تا نتیجه رو گفتی
خدا رو شکر که چیزی نبوده
مواظب خانوم کوچولومون باش صفورا جان


عزیییزم ببخشید نگرانتون کردم
نگین
19 مرداد 92 23:44
عزیزم چقد بانمک صحبت میکنه،خدا رو شکر که آوا جون مشکلی نداشته


ممنون گلم
مامان ارزو
20 مرداد 92 1:39
خداروشکر آز خون اوکی بود . صفرا یه سوال شما تو شبانه روز چه قدر میخوابی ؟ اصلا وقت میکنی بخوابی انقدر بیزی هستی واقعا برام سوال شده



هههههههه اتفاقا من یکی از نقطه ضعفام خوابه اصلا تحمل بی خوابی رو ندارم گاهی شبا آوا ساعت 9 می خوابه منم باهاش می خوابم خخخخخ
مامان الهام كوچولو
20 مرداد 92 1:41
اواي عزيزم بيست ويك ماهگيت مباركانشالله ديگه ازمايش خون نمي دي تاااااااااااااااااااا عروس بشي جيگر خانوم.بابت رمز يه دنيا ممنون.مثه هميشه عالي بود.


قربونت مرسی
مامان مهرناز
20 مرداد 92 2:36
خوشکل من بیست ویک ماهگیت مبارک
عزیزم امان از دست این سوختگی به احتمال زیاد مال دندوناشه نگران نباش مهرناز هر وقت میخواست دندون جدید دربیاره فوری میسوخت وشکمشم از روزای قبل بیشتر کار میکرد
چقدر بامزه صحبت میکنی عزیزم


نمیدونم والا دلیلش گرما بود یا دندون
زهرا دوست آوا
20 مرداد 92 8:07
خدا رو شكر بعد از اينهمه غصه و بدو بدو معلوم شد هيچي نيست


ههههه آره والا خدا رو شکر
مامان آويسا
20 مرداد 92 8:17
آخي چه روز پر مشغله اي بوده!!!
در ضمن 21 ماهگيت مبارك آوا جوون


مررررسی
الناز مامان پارسا
20 مرداد 92 8:51
خدارو شکر که چیزی نبود امیدوارم اوا جون همیشه صحیح و سالم باشه


قربونت مرسی الناز جوون
تداعی
20 مرداد 92 8:55
خدارو شکر که چیزی نبوده عزیزم
آوای خوشگلم قدر مامانتو بدون که مثل من تنبل نیست و شمارو هر روز میبره بیرون


فدات شم دوست خوبم
سمیرامامان آوا
20 مرداد 92 11:20
آقربون... دخمل شیرین زبون برم

الهی هیچ وقت مریض نشی


مرسی سمیرا جوون
مامان ثمین
20 مرداد 92 19:45
سلام.خوبید؟آوا جون خوبه خوب شده؟ دوستتون داریم خصوصی داری
حنانه
20 مرداد 92 21:41
وایییییییییییییی چه صندل های خوشکلی داره این اوا خانم[
مااشالله اوا خیلی توصحبت کردن پیشرفت داره واسه دختر هر شب اسفند یادت نره


قربونت برم حنانه جوون
مامان یگانه
20 مرداد 92 22:45
اوا جون 21 ماهگیت مبارک.چه 21 ماهگی پرماجرایی داشته خاله جون
خداراشکر که چیزیت نبوده بمیرم که دستت را سوراخ کردن که خون بگیرن.بهتر باشی.راستی کفشهات هم خیلی خوشگلن مبارکت باشه


ممنون عزیزم
مامان مهرناز
20 مرداد 92 23:35
نمیدونم چرا هر چی نظر میذارم ثبت نمیشه
عزیز دلم بیست ویک ماهگیت مبارک

الهی شکر که از مایشات خوب بوده
سوختگیشم مال دندون در اوردنه مهرناز منم هر وقت میخواست دندونش نیش بزنه هم سریع میسوخت هم شکمش نسبت به روزهای قبل بیشتر کار میکرد ان شالله زود خوب میشه
ماشالله چقدر شیرین زبونی عزیزم


واااای الهی بمیرم شرمنده نظرت اومده بود اما من هنوز وقت نکردم همه کامنت ها رو جواب بدم و تایید کنم تو رو خدا منو ببخشید بوووووووووس
مامان نخودی
21 مرداد 92 8:40
ُلام سلام
وای قربون اون لاکای پات بشم خاله جوووووون



قربونت برم سمانه جوووون
مامان امیر مهدی (سوده)
21 مرداد 92 10:10
سلام مامان اوا گلی عزیزم با عرض معذرت اگه فضولی نباشه چرا دختر طلا رو از پوشک نمیگیری 4 یا 5 روز مرخصی بگیر حله به خاله های مهدش هم بگو باهات همکاری کنن دیگه اصلا اصلا حتی وقت خواب پوشکش نکن شلوار بکن پاش و تند تند ببرش دستشوییی از این لگن شکل دارها براش بگیر و کتابهای شعری که درباره اموزش لگن و ...است(برای امیر مهدی خیلی کمک کننده بود)تشویق با جایزه دادن هم خیلی موثره ...بعدا قالیها شسته میشن نگران نباشین
امیدوارم موفق باشین و دختر گلم دیگه مشکلی برای پاهای کوچولوش پیش نیاد.


نه عزیزم چرا بگم فضولی اتفاقا از این دور توالت فرنگیام گرفتم صبام که بیدار میشه میشینه روشو جیش میکنه قشنگ به عنوان جایزه هم بهش شیلنگو میدم آب بازی کنه اما فعلا نمی تونم کامل بگیرمش منتظر فرصت مناسبم مانده مرخصیمم منفیه هههههه

آني
21 مرداد 92 10:29
الهي كه هيچوقت هيچوقت اوف نشي عزيز شيرين زبون من
مامانيش پاشم چيزي نيست نترس مال شيطونيشه

عكس كنار درياتم عالللللللللللللللللليه


قربونت آنی جوون
مینو
21 مرداد 92 13:30
عیدت مبارک صفورا جون. انشالله نماز و روزه هاتون قبول باشه مامان مهربون
خدا رو شکر آزمایشا همه خوب بودن
عجب پوشک عوض کنی بوده خوبه که در هر شرایطی از پسش بر میای

از دزدا خبری نشد راستی؟


ممنون عزیزم از شما هم قبول باشه
نه هنوز خبری نشده در حال پیگیریه دعا کنید
بهاره مامان الینا
21 مرداد 92 15:27
عزیزم می تونم یه سوال بپرسم
باغی که در فیلم مادرانه بود باغ آقا جون شما نبود که نی نی پارتی گرفته بودی


چرا عزیزم همونه اجاره کرده بودن برای فیلمبرداری
محبوبه مامان الینا
21 مرداد 92 18:11
عجب روز طاقت فرساییخداروشکر چیزی نبوده واااااااااای صحنه تعویض پوشک تو محل کار!!!!!!
صفورا جون چرا پوشک گیرون رو شروع نمیکنی تا راحت شه آوا جون از سوختگیها...
ای جان الینا هم عاشق تولیه



آره باید شروع کنم تنبلی می کنم دیگه چون کارمندم یکم سخته باید یه موقعیت مناسب پیش بیاد
eli
21 مرداد 92 21:02
صفورا جان مرسی بابت دادن رمز...
الهی بگردم آوا همش مریض بود و خواب...البته با این حال بازم شولوغاشو کرده بود تا یه حدودی...
عجب هتلی بود...خیلی خوشم اومد...واقعا شیک بود و ارزشش و داشت...
خوشحالم بهتون خوش گذشته..



ممنون عزیزم
پریا
21 مرداد 92 21:42
عزیزم فدای تمام کارا وحرفا خاله قربونت
نیر
22 مرداد 92 2:02
خدا رو شکر چیزی نبود این لنگ رفتن شما اخه دختر جون از بس شیطونی
21 ماهگیت مبارک
چقدر زیرین زبونی گلم


قربونت نیر جوون
زهرا
22 مرداد 92 7:34
سلام وبت قشنگه اگه باتبادل لینک موافقی خبرم کن


حتما عزیزم باعث افتخاره
عسل
27 مرداد 92 9:46
صفورا ون ببخشیدا فضولی میکنم اما نتونستم نگم ، عزیزم آوارو تنها ذار تو حموم بمونه حمام همه جاش یخته و سنگو کاشی - دور از جونش بچه میفته زمین - ببخشیدا به خدا نمیخوام نفوذ بد بزنم اما چون فضای حموم کلا سنگیه برا همین بچه هرجاش بخوره زمین اذیت میشه - تروخدا بازم ببخشید که اینو گفتمو فضولی کردما


چشم عزیزم ممنون که نگرانشین بووووووووس