آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

آوای دلنشین

لواسون

1392/6/3 14:20
نویسنده : مدیر
4,199 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام عششششششششق مامان قلب بغل

نمیدونم چرا هرچقدر سعی می کنم تند تند بنویسم بازم از اتفاقات عقبم آخ

مجبورم تند تند تعریف کنم:

اول اینکه دکتر شیاری دو تا شربت بزرگ ایبوپروفن بهت داده بود برای کم کردن التهابت اما چون تو خیلی بهتر شده بودی دو دل بودم که بهت بدم یا نه بعضیا می گفتن دکتر داده باید بدی بعضیا هم میگفتن واااای اونو که آدم بزرگم بخوره از پا میوفته این بود که جهت محکم کاری با سفارش یکی از دوستای خوبمون معرفی شدیم به دکتر رحیم نیا فوق تخصص ارتوپد اطفال بگذرثم که چقدر مطبش شلوغ لود جای پارکم که نبود و من با تو مجبور شدم کلی ماشینو دور بذارم و با تاکسی برگردیم و تاکسی هم اون موقع و اون جا گیر نمیومد خلاصه دهنی ازمون صاف شد تا دکتر معاینه کرد و گفت هیچیه هیچیش نیست لابد یه التهابی بوده و رفع شده و نیاز به هیچ شربت و دارویی نیست و برای نرمی استخونتم گفت اصلا چیز مهمی نیست خودش تا چند سال دیگه خوب میشه نه دارویی می خواد نه کفه ای نه چیزی خلاصه که ما اینجووری از مطب اومدیم بیرون هورا و قید همه داروها رو زدیم.

بعدش اینه که ظاهراً قراره این چند وقته ما توی مطب دکترا سپری بشه اوه دو روز پیش که برده بودمت حموم بعد از حموم و شب هی دیدم سرفه و عطسه می کنی گفتم حتماً سرماخوردی تا صبح همش سرفه های بدجوور می کردی فرداش بعد از مهد بردمت دکتر افتاده معاینه کرد و گفت سرمانخورده و حساسیته گفت فرشی موکتی چیزی جدید نیاوردید تو خونه گفتم نه گفتم آخه بعد از حموم اینجووری شد گفتم لابد باد خورده سرماخورده گفت نه سرمانخورده حساسیته و شربت داد خلاصه ما اومدیم بیرون و هی فکر و فکر که چرا بعد از حموم اینجووری شدی متفکرسوال تا یهو یه چیزی یادم افتاد استرساسترساسترس وقتی برده بودمت حموم تو همینجووری آب بازی می کردی و منم چند تا از لباساتو داشتم با دست میشستم که یهو دیدم یکی از لباسات که مامانی از آمریکا آورده یه لباس دیگه روش نگ داده و منم هرچی شستم نرفت یهو چشمم افتاد به وایتکس کنار حموم و یکم از اون ریختم ببینم میره یا نه استرساسترساسترس به خدا اگه حواسم به تو بود هیییییییییییییچ وقت اینکارو نمی کردم باور کن من هروقت کارگر دارم و از مواد شوینده استفاده می کنه تو رو میبرم جایی بیرون از خونه که برات ضرر نداشته باشه اما چه کنم با این حواس پرتی گریهگریهگریهگریه حتما الان فکر می کنی که من چه مامان بدی بودم که به فکر ریه های ظریف و پاک تو نبودم اما به خدا فقط حواسم نبود و هیچ وقت به خاطر این موضوع خودمو نمیبخشم امیدوارم که آسیب جزئی باشه و زودی سرفه هات خوب شه گریهگریهگریه

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

خوب حالا بریم سراغ عکسا

روز جمعه به خاطر اینکه مامان جوون و خاله شمیم و خاله شکیبا مسافرت هستن و باباجوون تنها بود و به خاطر کارش نتونسته بود باهاشون بره با خاله سمیرا اینا و بابا جوون رفتیم رستوران ترمه تو لواسون بقیه ماجرا به روایت تصویر:

 اینجا من و تو دم دریم و منتظر خاله سمیرا اینا که بیان دنبالمون آخه بابایی با باباجوون جایی بودن و از اون ور مستقیم قرار بود بیان:

بغل خاله سمیرا:

عمو حسین داره بند بازی یادت میده:

بازم چند تا نی نی پیدا کردی باهاشون دوست بشی البته یکمی زیادی ازت بزرگترن خنده:

یعنی کافیه یه جا نمکدون ببینی تا دخلشو نیاری و همشو خالی نکنی دست بردار نیستی که آخ:

در حال گردگیری کردن میله های رستوران منتظر:

بازم می خوای کفش بزرگترا رو بپوشی:

فداااااااااااای اون طرز نشستنت:

طبق معمول اول از همه رفتیم سراغ دوغ:

 

در حال بازی با اسباب بازیات:

 

اینم عکس همین امروز صبحه که تو مهد ازت گرفتم داغه داغ از تنور بیرون اومده وقتی وارد مهد شدیم دیدیم بچه ها تو حیاطن تو هم با خوشحالی گفتی سلااااااام میآفرین.

این خانوم خوشگله که پیرهن سفید گل دار داره مهرآفرین و اونی که رو پله هاس بارانه اون خانومم داره اونجا رو تمیز میکنه تا برید روش بپر بپر کنید نیشخند:

همینجووری هوس کردم ازت عکس گیرم

 --------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ . ن. : این عکسارم بعدازظهر گرفتم چون از حیاط مهدت عکس نداشتیم یادگاریه دیگه:

 

البته همونجووری که تو عکسام معلومه بعداز ظهر که من میام دنبالت همه وسایل بازی تعطیله و قفل شده اس چون هوا خیلی گرمه و وسایلم داغ تو هم رفتی رو این چرخونکه تا نشستی یهو بلند شدی گفتی داگه قهقهه

اونجا کل حیاطش یه جووری فرش شده که اگر زمین بخورید هیچیتون نمیشه لبخند مثل چمن مصنوعی یا یه نوع موکته هر روز صبح هم میایم نمناکه و خیلی هوای خوبیه تو حیاط واسه بازی خیال باطل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (41)

زهرا (دوستدار آوا)
3 شهریور 92 16:24
سلام قرتي خانم با اون عينكت
واقعا خوردني هستيا با اون تيپ زدنت مواظب خودت باش
((به فكر دل ما هم باشين هي ميام هيچ خبري نيست ديدي داغ داغ بهتر ميچسبه))


ههههه مممنون عزیزم
مینو
3 شهریور 92 16:33
آخی خب این چیزا اونم تو جای بسته ضرر داره دیگه مامانی. ایشالا چیزیش نیس زودگذره رفع میشه. حواست نبود. منم جای تو بودم با این همه مشغله گیج میشدم
دخملی تو خودت نمکدونی عزیزم


آره عزیزم میدونم اما حواس نمونده برام که
الناز مامان پارسا
3 شهریور 92 18:02
وای من اون عینکشو بخورم


بوووووس
جوجوبانو
3 شهریور 92 18:44
عزیز دلم.
انشالله که هیچ چیز نیست و اینم زود خوب میشه.
واقعا دکتر خوب چه نعمتیه و چقدر خوبه که صفورا جون شما برای هر چیزی اینقدر تحقیق می کنی.
این اخلاقت رو خیلی دوست دارم. منم اینجوریم تقریباً
انشالله تن گل دختر به دور از درد و بلا باشه.


مرسی گلم
صبا خاله ی آیسا
3 شهریور 92 21:20

به به همیشه ب گردش
چ خاله ی خوشگلی
همه ی عکسات ناااااااااز بودن
دوست دارم آوا جونم


قربووووووونت مرسی
لیلا مامان پرنیا
3 شهریور 92 22:22
الهی عزیزم با اون عینکت من بخورمت
وای صفورا جون درکت میکنم چه عذاب وجدانی بگیره آدم تو این مواقع
انشاالا که چیز مهمی نیست وزود برطرف میشه
همیشه شاد باشید


آره والا مردم از عذاب وجدان
mana
4 شهریور 92 1:48
azizakam enshaalah ke zodi khob mishi va chize mohemi nist.hamishe be gashto gozar ava khanoomi khosh begzare


مرسی گلم
مامان آروین (مریم)
4 شهریور 92 7:36
هر آن کس خدمت جانان به جان کرد؛
به گیتی نام خود را جاودان کرد.
.
.
.
روز کارمند بر شما مبارک




مرررررسی عزیزم بر شما هم مبارک
مامان آروین (مریم)
4 شهریور 92 7:37
از طرف مریم به دوست جونی خوشگلش:

برایت دنیایی به زیبایی هر آنچه که زیبایش میدانی آرزو میکنم...



قربوووووووووووونت عزیییییییزم
سوده
4 شهریور 92 7:49
صفورا جان خدا رو شکر که آوا جون سالمه و هیچ مشکلی برای لگن و پاهاش وجود نداره. ان شالله همیشه شاد و سرحال باشه.
بعدشم یعنی من عاشققققققق اون عینک زدنش شدم ها
خیلی باحاله. کمتر بچه ای تحمل میاره عینک رو چشمش باشه


ههههههه البته آوا هم گاهی نمیذاره به چشمش باشه
مامان آويسا
4 شهریور 92 8:01
چه خوبه كه زود زود مياي عكس ميزاري!!
راستي صفورا جوون دوربينت چيه؟


والا دوربینمون که sony H9 هست اما عکسای تو وبلاگو بیشترشو با موبایل میگیرم چون دمه دستمه همیشه و خالی کردنششم راحت تره
روشا.مامان ساینا
4 شهریور 92 8:15
سلام صفورا جون.
یادم باشه هر وقت اومدم تهران آدرس چند تا رستوران و جای دیدنی رو ازت بگیرم....خوش به حال آوا جونم....
منظورم دعوت به کلوپ مامانای آبانی بود خواهر...کسی منو دعوت نکرده غصه ام گرفته.....


عزیییییییییییزم نمیدونستم الالن انگار حدیث دعوتت کرده نه؟؟؟ اگه موفق نشدی دوباره بهم بگو گلم
هستی
4 شهریور 92 8:38
سلااااااام عزیزم خداروشکر خدارو صد هزار مرتبه شکر که اومدم و دیدم آوا جون هیچ مشکلی نداره عزییییییییزم خیلی خیلی خوشحالم.صفورا جون یه راهنماییه خواهرانه ازت میخوام الان 8 ماهمه میخوام برم عکس بگیرم دنباله ژستای خاص و قشنگم.میشه راهنماییم کنی که کجا و اگه سایتی هست کدوم سایت میتونم ژستای حاملگیو ببینم.شما خودت تو بارداریت عکس گرفتی؟ممنون میشم اگه راهنماییم کنی دلم ژستای خاص میخواد


والا سرچ کنی بعضی آتلیه ها عکسای باحال گذاشتن عکسای منم ایمیلتو قبلا بهم داده بودی؟ تو مسنجرم هستی؟ من به کسایی که میشناسم فقط رمزای بی حجابیمو میدم
مهرنوش مامان مهزیار
4 شهریور 92 11:04
خانم خوشگل تمیز و پاکیزه.


بووووس
نرگس مامان باران
4 شهریور 92 11:12
سلام صفورا جونم خوبی آوا گلم ایشالا که بهتره خودتو سرزنش نکن چون بلاخره پیش میاد از بس که همیشه ادم فکرش مشغوله
وااااااااای قربونش برم با اون عینکش حسابی دلمونو میبره
از طرف من کلی ببوسش
راستی جاتون خیلی خالی بود تو بوستان من که تا اخرش چشمم دنبال شما بود


آخ نگو نرگس جوون که دلم خییییییییییلی سوخت ایشالا دفعه بعد
مامان یگانه
4 شهریور 92 12:17
خداراشکر که گل دخترمون بهتره.همیشه به گردش وتفریح
قربانت


مررررسی عزیزم
مامان فتانه
4 شهریور 92 14:33
به به همیشه به گشت و شادی همه عکسا ناز بودن انشالله که زود زود حساسیتش برطرف بشه ...


مرسی گلم
دوستدار آوا
4 شهریور 92 15:24
عزیزم ان شاالله که زودی خوب میشه بهت ق میدم صفولا صبح سر کار بعدش بدو بدو بری مهد و ....


آره به خدا حواس مواس برام نمونده
نیلوفر
4 شهریور 92 16:11
سلااام صفورا جووون ، عزیزم این طوری نگو آوا میدونه چه مامان گلی داره فدات شم پیش میاد دیگهههههه آوا رو ببوس


قربونت عزیزم بووووس
مریم مامان نیکان
4 شهریور 92 16:43
چه مامان مهربونی خودتون رو ناراحت نکنید انشالله اتفاقی نمی افته .راستی مطلبتون رو واسه مریضی آوا جون خوندم اگه زودتر بهتون سر زده بودم حتما میگفتم که لنگیدن پای دخترتون هیچ علتی نداره به خاطر ضعف استخونهای پای کوچولوهاست .ما هم چندسال پیش همین مکافات رو داشتیم پای پسر خواهرم می لنگید دکترها به اشتباه گفتن استخون لگنش آب اورده و فلان و بهمان در آخر فهمیدیم هیچیش نبوده خدا رو شکر کوچولومون رو دست این دکترها ندادیم.با آرزوی سلامتی برای شما و خانواده


عزیییییزم خدا رو شکر که برای شما هم چیز خاصی نبوده
رالیا دوستدار آوا خوشگله
4 شهریور 92 18:37
سلام خانوم خوشگلا
صفورا جون وقتی خوندم که دوباره رفتین دکترمردم از نگرانی ولی امیدوارم هیچ اتفاق بدی نیوفته
اون عکسایی که موهای آوا جونو خرگوشی بستید خیلی نااز و بانمک تر شدهماشالا چقدر هم موهاش بلند تر شده
کوتاهش نکنیدا همینطوری بذارید بلند شه



مرررررسی گلم
نه کوتاه نمی کنم من عاااشق موهای بلندم
میلاد
4 شهریور 92 20:18
سلام
از شما ممنونم که به وبم اومدی و نظر زیبایی گذاشتین
سپاس گذارم
خیلی ها هستن که این بانوان بزرگ رو نمیشناسند مخصوصاً خانم لیلا اسفندیاری

اگه شما تو ساخت و ادامه این وب کمکم کنی واقعا لطف میکنی
با کمال تشکر
موفق و شادکام باشید.


واقعا از سایت خوبتون استفاده کردم اما حقیقتش من خیلی اطلاعات عمومیم بالا نیست اما هر کاری از دستم بربیاد حتما انجام میدم خوشحال میشم
جیران بخشنده
4 شهریور 92 23:12
قربون اون نشستنش بشم من


بووووووس
شهرزاد
4 شهریور 92 23:49
خداروشکر که مشکل پاش جدی نیست
هممونو نگران کردی آوا کو چولو
سرفه هاشم زوده زود خوب بشه الهی
شمام گناه داری خسته شدی این مدت واسه دکتراحواست نبود
آوا خودش بزرگ بشه میفهمه ک مامانش خسته بوده
مواظب خودتون باشید


منون عزیییییییزم
فاطی
5 شهریور 92 0:54
سلام خوشگل خاله خوبی؟
عزیزم خیلی خوشحالم که حالت خوب شده نازم بووووسسس


مرررسی بووووووووووس
محبوبه مامان الینا
5 شهریور 92 8:44



بووووووس
مامان بابای الیسا
5 شهریور 92 10:31
ای جونم قرتی خاله با عینک نازش چقدرم خوردنی شده صفورا جون انشااله که چیزی نیست و زودی خوب میشه ددوستم مهدتم خیلی قشنگه نازدونه خانم امیدوارم همیشه شادو سلامت باشی عزیزم


ممنونم عزیزم
زینب
5 شهریور 92 12:24
سلام مامان صفورا خوبی سه تا آپ کردی رمز داره خیلی دوست دارم ببینم رمز بهم میدی میشه بفرس به ایمیلم hanikocholoo@yahoo.comمیشه خواهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههش میکنممممممممممممممممممممممممممممممم
دزیره
5 شهریور 92 21:55
سلام مامانی صفورا دخترک نازتون خیلی زیباست و دلنشینه.
عزیزم من دنبال عکس بارداری و سیسمونی بودم که به وبلاگ شما برخوردم. اخه من هم تصمیم دارم نی نی بیارم اگه خدا بخواد به همین خاطر خیلی از سیسمونی خوشم اومد. دیدم شما عکس بارداری انداختید می خواستم بدونم کجا رفتین و راضی بودین؟ اگه براتون مقدور بود رمزتون هم بدین که عکسا رو ببینم.ممنونم.


ممنون عزیزم لطف داری من پیش فرنوش امامی رفتم تو سعدآباد اگر می خوای بگو تلفنشو بدم
نیر
6 شهریور 92 1:25
صفولااااااااااااا چطور میتونی این همه عکسو آپلود کنی سایزشونو کوچیک کنی من نمیتونم
ولی دوست دارم این کارتو چون از دیدن آوا سیر نمیشم



خخخخخخ والا به سختی خیلی بده که باید سایزشو کم کنی اووووووووف
مامان آروین (مریم)
6 شهریور 92 11:09
پس نظر من کو ؟
یعنی تائید نشده؟



به خدا به ترتیب دارم تایید م یکنم شرمنده
مامان ایسان
6 شهریور 92 14:02
همیشه به گردش باشید خانمی
خانوادگی حال میکنید کلا خیلی خوبه
رو این تختها این شکلی نشستنم میخواد خوب
عاشق فضایه مهدش شدم
قربونت برم من که داگ بود سوختی عزیزم
خدا رو شکر که سلامت و سر حاله دخملمون


فدات شم عزیییییییزم آیسان جوونه شیرینو شیطونمو ببوس
میلاد
6 شهریور 92 14:09
سلام
ممنون از حضور شما
لطفا منو تو ساخت ویم کمک کنید و بانوانی که موفق هستند و افتخاری کسب کردن و جایی ازشون یاد نمیشه و اسمشون برده نمیشه رو بهم معرفی کنید
البته اگه براتون مقدوره
موفق و شادکام باشید


اگر کاری از دستم برمیومد حتما در خدمتتون هستم
یسنا نفس مامان و بابا
6 شهریور 92 17:23
سلام.ببخشید از اینکه دیر جواب دادم.دستمال سر یسنا رو از مغازه لباس فروشی شهر خودمون(همدان)گرفتم.معمولا اکثر لباس بچه گانه فروشی ها دارن.عزیزم لباسایی که تن آوا جون میپوشی خیلی نازن.از طرف من آوا جونو ببوس.


فدات شم ممنون
مامان ارزو
7 شهریور 92 0:00
صفورا یه سوال ؟؟ آوا تو شیشه شیرش شیر پاستوریزه میخوره یا شیر خشک؟


عزیزم هم خشک میخوره هم پاستوریزه
مامان نغمه
7 شهریور 92 12:35
سلام عزیزم
ماشاالله اینقده مامان خوب و دوست داشتنی ای هستی، و اینقده گل زندگیت شیرینه که من تمام وبلاگتو از اول خوندم... خودم وسط راهم ولی مرتب از تجربیاتت و انرژی مثبت وبلاگت استفاده میکنم... با اجازت لینکتو می ذارم توی وبلاگم عزیزم


ممنون عزیزم لطف داری
ایشالا به سلامتی فارغ بشی از اشنایی باهاتون خوشبختم
هستی
7 شهریور 92 13:44
سلام عزیزم فدای دخمله نازت بشم که انقده نانازه رمز سفرتونو برام میل کرده بودی .سرچ کردم ولی عکسای بارداریو نزدن .کاشکی بم اعتماد میکردی و میدادی.البته حق میدم بت فدات شم.


عزیزم آخه تو اونا بی حجابم و فقط به کسایی میدم که کامل می شناسم چون خودم به حجاب اعتقاد دارم
یسنا نفس مامان و بابا
8 شهریور 92 11:21
سلام..پس کامنت من کو؟



عزیزم من کامنتا رو به ترتیب جواب میدو و تایید می کنم گاهی یکم طول می کشه ببخشید
زینب
8 شهریور 92 15:01
سلام خوبی اگه سوالی داری خبردرباره یه چیزی میخواهی کافی بهم بگی تا من جواب بدم لینکتوبده لینک کنم توهم منولینک کن ممنون
هستی
9 شهریور 92 13:40
حق میدم بت عزیزم آره منم به حجاب اعتقاد کامل دارمو پوششمو خیلی وقته چادر کردم .دعا کن ژستای خوبی گیرم بیاد میدونم آتلیه ها خودشون ژست دارن ولی من به خاطر اطمینانش از همون اول آتلیه دوستم رفتم عوضشم نکردم واسه همین ژستاش شاید یکم تکراری باشه واسه همین دنبال ژست خاصیم.بازم ممنون که به حرفام گوش میدیو جواب نظرامو میدی.آوا جونو ببوس فدات شم


اینجایی که من رفتم یه خانمیه خودش و دوستش عکس می گیرم کلا مال خودشه طبقه بالای خونشونم هست می خوای شماره بدم مرد نداره که بترسی
دزیره
9 شهریور 92 21:46
سلام مامان صفورا . خیلی ممنونم از اینکه به من اعتماد کردی.مطمئن باش پیش خودم محفوظ می مونه.
عکسای بارداری خیلی زیبا بودند فقط فکر کنم ازروی عکسها عکس انداختی چون کیفیت پایین بود.
رمز واسه هر پست فرق می کنه؟؟؟
ایشاله که همیشه شاد باشی. بهت حتما سر میزنم خانومی
آوا کلی رو ببوس


ممنونم عزیزم
نه از رو عکس نگرفتم اما اینقدر سایز فایل عکسهارو کم کرده بود اینجووری شده!!!
رمزا با هم فرق می کنه گلم