آوا کوچولوی هفده روزه
ببین مامان شما آدمو به چه کارایی وا میداری. .. الان ساعت 3:30 نصف شبه و شما تازه یادت اومده بیدار بشی و قصد هم نداری بذاری مامانی بخوابه پس منم فرصت رو غنیمت شمردم که بیامو وبلاگتو به روز کنم حسابی هم بغلی شدی و من الان در حالی که بغلت کردم دارم با یک دست تایپ می کنم
البته بازم خدا رو شکر که ظاهراً قطره آقای دکتر اثر کرده و دیگه دلدرد نداری اما دوست داری بغلت کنن و رات ببرن تا بخوابی!!! ای بدجنس
الان شروع کردی به گریه و بابایی رو بیدار کردی نمی دونم شایدم دوباره دلدرد شدی بیچاره بابایی داره رات میبره خیلی بدعادت شدی هرچی هم بهش میگم نذار عادت کنه به این کار گوشش بدهکار نیست که نیست
این چند تا عکس که دیروز که هفده روزت بود ازت گرفتم:
راستی از دیروز بگم که ترسم بی مورد نبود تو اولین شبی که مامان جوون از پیش ما رفته بود سنگ تموم گذاشتی و از 1 شب تا 6 صبح یک ریز گریه کردی بیچاره بابایی فقط یک ساعت تونست بخوابه و ساعت 6:30 هم رفت سرکار
اما اشکال نداره عشق من به هر حال هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد من و بابایی این مشکلات رو با عشق به تو تحمل می کنیم