آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

آوای دلنشین

شش ماهگی و اولین دندون

سلام فرشته کوچولوی مامان با چند روز تأخیر شش ماهگیت مباااااااااااااااارک و از اون مهمتر دراومدن اولین دندون کوچولوت هم مباااااااااااااااااااارک هورررررراااااااااااااااا بزن دست قشنگرووووووووووووو شله شله دیروز تو شش ماه و چهار روزت بود که من برای اولین بار برات تخم مرغ درست کرده بودم و داشتم زرده اشو با دست بهت میدادم که یهو دستم خورد به لثه پایینت و دیدم یه کوچولو دندونت زده بیرون وااااااااااااای نمی دون یکه چه ذوقی زدم و جیغ کشیدم و به بابایی گفتم دندونش دراومده خیلی لذت بخشه که آدم لحظه به لحظه بزرگ شدن دخترشو ببینه و همه این لحظات رو تجربه کنه البته یه چند روزی حواسم بود به لثه ات و احساس می کردم که یه خبرایی و همش م...
21 ارديبهشت 1391

اولین غذای کمکی

پرنسس کوچولوی مامان سلااااااااااااام دیروز تو برای اولین بار غذای کمکی خوردی و البته خیلی هم دوست داشتی اولین بار باید برات لعلب برنج درست می کردم دکتر گفته بود از سه قاشق شروع کنم اما چون تو خیلی مشتاق بودی دلم نیومد بهت ندم و یکم بیشتر دادم اما وااااااااااای چشمت روز بعد نبینه شب خونه صبرا جوون دعوت بودیم که یک دلدردی شدی که کل خونه رو گذاشته بودی رو سرت دلم برات کباب شد هیچ وقت اینجووری گریه نمی کردی گوله گوله اشک میریختی الهههههههههی بگردم برات همش تقصیر من بود به بابایی گفتم از داروخانه برات شربت بگیره و وقتی خوردی یک بعدش خوب شدی و من خیالم راحت شد خلاصه این بود جریان اولین غذایی که خوردی اینم عکس های اولین غذا: ...
23 فروردين 1391

سیزده به در

پریروز آخرین روز عید و سیزده به در بود همه فامیل باغ عمه زهره کرج دعوت بودیم اما بابایی گفت برگشتنه می خوریم به ترافیک و ما رو از رفتن به اونجا منصرف کرد. تصمیم گرفتیم که با علی آقا اینا (پسرخاله و پسردایی بابایی) و خانوماشون بریم باغ درکه. این اولین باری بود که تو با کالسکه ات وارد یه فضای باز شدی و کلی برای خودت آفتاب گرفتی هوا نسبتاً خوب بود البته تو آفتاب . برای ناهار جوجه کباب رو منقل کباب کردیم و وقتی هوا یکم سرد شد رفتیم تو کلبه و بخاری رو روشن کردیم آخرشم اومدیم بیرون و یه آتیش توپ بیرون روشن کردیم و دورش جمع شدیم تو هم کنار آتیش بودی و حسابی گرم شدی بعدشم بقیه جوجه کباب ها رو روی همون آتیش درست کردیم و یه جوجه کباب دودی حسابی...
15 فروردين 1391

اولین عید-نوروز 91

سلام دختر کوچولوی مامان سال نوت مباااااااااارک امسال عید نوروز برای ما خییییییییییلی خاص بود چون خدا یه گل خوشگل به اسم آوا در آغوشمون گذاشته و ما از این بابت هرچقدر هم خدا رو شکر کنیم کافی نیست. امسال هم مثل اکثر سالها با همه فامیل عید رو رفتیم شمال ویلاهای خاله مریم اینا اما امسال از ترس سرما ما ویلا نرفتیم و تو یک هتل نزدیک اونجا اتاق کردیم تا از بابت سرما-گرما مطمئن باشیم ولی روزا همش میرفتیم ویلا پیش بقیه. خیییییییلی به هممون و به خصوص به تو خوش گذشت. همش بغل این و اون بودی و باهات بازی می کردن دیگه کسی ما رو تحویل نمی گرفت همش به تو توجه می کردن همش یاد پارسال رو می کردیم که من تازه تو رو حامله بودم و اون اتفاق تو شمال برا...
10 فروردين 1391

اولین مسافرت به روایت تصویر

عید امسال تو اولین مسافرت زندگیت رو خارج از شکم مامان تجربه کردی البته اگه قم رو مسافرت حساب نکنیم اینجا تو چمدونت رو بستی و خوشحال و خندون داری میری شمال :   عکس اولین باری که رفتی کنار دریا: اینام بقیه عکس های شمال: آوا با مامان و باباش: آوا با مامانش: آوا بغل باباش تو هتل: آوا و بابا جوون: آوا و خاله عطیه (خاله من): آوا با میعاد کوچولو که خیییییلی دوسش داره: آوا بغل عمو اسماعیل (عموی من): آوا و خاله شکیبا: ...
10 فروردين 1391

بعضی از اولین ها

سلام دختر گلم امروز می خوام چندتا از اولین های تو رو برات بگم. دیروز خیلی شیطنت میکردی و اصلاً رو زمین بند نمیشدی همش تا میذاشتیمت زمین تا کمر بلند میشدی و می خواستی بشینی این بود که تصمیم گرفتیم برای اولین بار بذاریمت تو صندلی غذات تا ببینیم چی کار می کنی خییییییییلی خوشت اومد واسه خودت نشستی و با اسباب بازیهات بازی کردی اینم عکس اولین روزی که تو صندلیت نشستی (کیفیتش یکم بده چون با موبایل گرفتم چون دوربین خونه مامان جوون اینا جا مونده بود) : این اولین اسباب بازیت که خرابش کردی (از بالای صندلی غذات شوتش کردی پایین و دیگه صداش درنمیاد و فقط چراغاش روشن میشه) این همون اسباب بازی گاویته که قبلاً برات نوشته بودم از صداش میترسیدی ...
23 اسفند 1390

اولین کوتاه کردن مو

دختر کوچولوی مامان دیروز برای اولین بار موهاتو کوتاه کردیم  موهای روی گوشات و پشت موهات بلند شده بود و باید کوتاه میشد اول قرار بود بابایی کوتاهش کنه اما دیر اومد از سر کار و چون ما می خواستیم ببریمت حموم و نمی خواستیم شب بشه دیگه دست به کار شدیم و مامان جوون زحمت کشید و موهاتو کوتاه کرد البته خییییلی کم  اینم عکس اولین موهای کوتاه شده ات: ...
21 دی 1390

اولین شب یلدا

سلام دخترکوچولوی مامان  امسال اولین شب یلدایی بود که خدا تو رو به ما هدیه داده بود. عزیزم شب یلدات مبااااااارک  البته باید ببخشی که چند روز دیر برات پست گذاشتم اما بهم حق بده نمی دونی که این چند روز چه بر ما گذشت. شب یلدا همه خونه مامانی من دعوت بودیم اما نمی دونی که تو چقققققدر گریه کردی همش بغل اینو و اون بودی اما آروم نمیشدی  کلاً یه 3-4 روزی بود که خییییییییییلی بدجوور گریه می کردی حتی بعضی وقتا شده که تا 12-13 ساعت پشت سرهم بیدار بودی و گریه می کردی نمی دونی که گریه هات چقدر دل آدم رو کباب می کنه من اومدم خونه مامان جوون اینا دیگه نمی تونستم تنهایی آرومت کنم اینجا هم سه- چهار نفری از پست بر نمیومدیم   اما ا...
3 دی 1390

اولین روزی که مامانو شناختی

نمی دونم تا قبل از اون روز هم منو می شناختی یا نه اما اون روز به عنوان یه روزه به یاد موندنی تو ذهن من موندگار شد    یک ماه و 13 روزت بود من رفته بودم حموم یه دوش بگیرم و تو هم خواب بودی و پیش بابایی بودی یهویی بیدار شدی و شروع کردی به گریه وقتی گشنته دیگه هیچ جوره ساکت نمیشی من سریع خودمو شستم و اومدم بیرون. تو بغل بابایی بودی و یه ریز داشتی گریه می کردی تا من از حموم اومدم بیرون و چشمت افتاد به من یه خنده ای به همراه ناله ملتمسانه ای کردی که من هیچ وقت قیافه ات تو اون لحظه یادم نمیره خییییییییییییلی شیرین بود میدونستی که من مامانتم و بهت شیر میدم  ...
2 دی 1390