آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

آوای دلنشین

آتلیه عکاسی

سلام شهبانوی من خوبی؟؟؟ جات راحته؟؟؟ بدخواه مدخواه داشتی به خودم بگو هاااااا وااااااااااااای دیروز با بابایی رفتیم آتلیه و سه تایی یعنی من و تو و بابا شهاب کللللللللللی عکسای فشنی گرفتیم فکر کنم خیلی عکسامون خوشگل بشه حالا آماده که شد با رمز میذارم تو وبلاگت. تخت و کمدتم که پریروز آوردن چند تا از استیکراتم زدیم و قابتم نصب کردیم و فرش رو هم انداختیم وای وای باید بیای و اتاقت رو ببینی که چقدر ماه شده آدم دلش نمیاد ازش بیاد بیرون امیدوارم که تو هم خوشت بیاد دلبندم بی صبرانه منتظر ورودتیم دختر نازم حالا اینقدر من و بابایی قربون صدقت میریم لوس نشی یه وقتا من دختر لوس دوست ندارم بوووووووووس ...
19 شهريور 1390

دیدن تکونای تو - بیدار کردن من واسه نماز صبح

سلاااااام دخمل شیطون من وای که چه حالی میده این چند روزه تکونات کلللللللی فرق کرده و خیلی شدیدتر و واضح تر شده دیگه کلی بزرگ شدی و به قول خاله سمن واسه خودت خانمی شدی عزیزم دیروز برای اولین بار به طور واضح وقتی تکون خوردی از روی لباس حرکتتو دیدم وااااااااااااای نمی دونی که چقدر حال داد و چققققققققدر قربون صدقت رفتم دیروز که دیگه کولاک کردی اینقدر وول وول خوردی تو شکم مامان فکر کنم دیگه خودتم واسه اینکه پا به دنیای ما بذاری داری بی تابی می کنی آوا کوچولوی من اما مسئله جالب تر اینه که من که هر روز واسه نماز صبح سر یه ساعت به خصوصی بیدار میشم تو هم همون موقع بیدار میشی و شروع می کنی به تکون خوردن، امروز صبح حدودای همون ساعت بود...
12 شهريور 1390

بی تابی

عزیز دل خاله چند وقتی بود چیزی واست ننوشته بودم ببخشید عزیز دلم نمی دونم مامانت چرا هی  میگه پرستار بگیریم واست من دوست دارم تو ، تو ناز و نعمت بزرگ شی. تازه قربونت برم خونتون تو لنگری مدرسه ی منم تو لنگری هر وقت از مدرسه بیام به سرویسم می گم منو بیاره پیشه تو. بابات هی میگه بنویس بنویس... منم نمی دونستم چی بگم به دنیا امدی نیای دفتر کتابامو خط خطی کنی ولی چون خیلیییییییی دوست دارم هر چقدر می خوای خط خطی کن دوست دارممممممممممممممممممم زود زود میام پیشت کلی بوس ...
3 شهريور 1390

هفته 28 - ایام شبهای قدر

سلام عزیز دل مامان خوبی دختر گلم؟؟؟ الان ما توی هفته 28 هستیم و تو دیگه کلی برای خودت خانمی شدی و بزرگ شدی تو سایت خوندم که تا حالا مژه درآوردی چشماتو می تونی باز و بسته کنی و نسبت به تابش نور شدید به رحم عکس العمل نشون میدی. دستگاه تنفسیت تقریباً کامل شده و بیرون رحم هم می تونی نفس بکشی. لایه های چربی بدنت در حال شکل گیریه وااااااای می بینی دیگه حسابی بزرگ و کامل شدی الان ما تو ایام شبهای پربرکت قدر هستیم به خاطر وجود تو من نتونستم امسال برای شبهای احیا جایی برم ولی امیدوارم خدا دعاهامو مستجاب کنه و یه نی نی سالم بهم هدیه کنه من شبا خیلی سعی می کنم به پهلو بخوابم اما خیییییلی کمردرد می شم و خود به خود طاق باز میشم البته دکتر بهم ...
1 شهريور 1390

عکس های سونوی سه بعدی

این عکسایی که میذارم برای تاریخ 90/3/7 وقتی که تو 15 هفته ات تازه تموم شده بود الان خیلی بزرگتر شدی عزیزم اون موقع هنوز خیلی کوچولو بودی   خانم دکتر میگفت تو این عکس داری میخندی بابا شهاب عاشق این عکسته   تو ای عکس انگار داری نماز می خونی   تو ای عکس دستاتو به هم گرفتی:     خانم دکتر که این عکسا رو دیده بود کللللللی کیف کرده بود میگفت چه قشنگ تو حالتهای مختلف براتون تو عکس ژست گرفته ...
24 مرداد 1390

فلش بک به ابتدای بارداری: خبر بارداری و مسافرت شمال

سلام شهبانوی فسقلی مامان می خوام برات از زمانی بگم که فهمیدم خدا تو رو به ما هدیه داده تقریبا 10 ساله که من و بابا شهاب با هم عقد کردیم و 8 ساله که ازدواج کردیم تا حالا نی نی نمی خواستیم چون شرایطش جوور نبود دوست داشتیم همه چیزو برای ورود نی نی گلمون آماده کنیم و بعد اقدام کنیم. خلاصه یه چند ماهی بود که تصمیم گرفتیم که نی نی دار بشیم من همه آزمایشای پیش از بارداری رو داده بودم و همه چیز اوکی بود البته گاهی باز دودل میشدیم و دوباره.... خلاصه تو همین گیر و دار بود که ١٥ اسفندماه ٨٩ من به بابا شهاب گفتم ممکنه که باردار باشم، بابایی که خیلی جدی نگرفت گفت حتماً باز مثل دفعه های قبله آخه تا حالا من خیلی تست بارداری گرفته بودم به محض اینکه ...
23 مرداد 1390

ورود به هفت ماهگی- عقد خاله آیدا

سلاااااااام به دخمل گلم که دیگه کلللللللللللی بزرگ شده عزیز دل مامان ورودت رو به هفت ماهگی تبریک میگم. واااااااای باورم نمیشه که اینقدر بزرگ شدی. همیشه من یه حس خاصی نسبت به ماه هفتم داشتم.  دیگه داریم به پایان راه و لحظه در آغوش گرفتنت نزدیگ میشیم انگار خودتم خبر داری که شش ماهت تموم شده که از صبح اینقدر وول وول می خوری و لگد میزنی الهی من قربون اون لگد زدنات بشم الههههههههههههی اینم عکس مامانی با دخملش در پایان شش ماهگی پریروز عقد خاله آیدا بود. خاله آیدا یکی از صمیمی ترین دوستای مامانته عزیزم حالا به دنیا اومدی حتماً میبینیش من و بابایی هم به همراه تو رفتیم به این مهمونی. کلی همه دوستام قربون صدقه ات رف...
23 مرداد 1390

تعیین جنسیت- خدایا شکرت

خدایا شکرت که منو از داشتن نعمت دختر محروم نکردی خدایا صد هزارمرتبه شکرت آره دخمل کوچوی من کلللللللللییییییی حرف دارم که باهات بزنم و اتفاقات دیروز رو برات تعریف کنم                              بابایی میگه دختر مونس و همدم مادره..... راست میگه خوب...منتظرم که زود بزرگ بشی و باهات درددل کنم عزیزم دیروز وقت دکتر داشتم همش خدا خدا می کردم که بهم زودی سونو بده تا جنسیتت رو بفهمم دکتر گفت که باید یک سونوی سه بعدی برای اطمینان از سلامت جنین بدم و گفت که بهتره تو هفته 16 باشه. منم که همون روز، ...
23 مرداد 1390

اولین شبی که خواب تو رو دیدم

سلاااااااااااااااام عزیز دل مامان خوب واسه خودت این چند روزه شیطونی می کنی اون تو هاااا وااااای نمی دونی که دیشب چه شب سختی واسه من بود اولش که از معده درد بعدشم که از کمردرد نتونستم بخوابم اما عوضش یه چیزی تمام خستگیمو از یادم برد دیشب برای اولین بار خواب تو رو دیدم واااااای خیلی بانمک بودی شمیم و ستایش داشتن باهات بازی می کردن منم همش نگرانت بودم که بلایی سرت نیاد خیلی باحال بود نمی دونی خاله شمیم چقدر داره انتظار میکشه که تو به دنیا بیای همش به من میگه پس چرا بچه تو به دنیا نمیاد دیگه راستی امروز اولین روزیه که سرکار فرم بارداریمو پوشیدم دیگه حتی مانتوی سایز 40 که گرفته بودم هم جای شکمش برام تنگ شده بود تصور کن من قبل باردا...
23 مرداد 1390

خرید تخت و کمد

سلام دخمل کوچولوی مامان نمی دونی که بعد از چند روز تنبلی و کم تکون خوردن امروز از صبح تو شکم مامان چه بازیگوشی می کنی کللللللللللی داری به مامانت حال میدی نمیییییییییدونی چه کیفی داره دیروز بالاخره با مامانی زهرا رفتیم میلاد نور و تخت و کمد و متعلقاتشو برات سفارش دادیم عزیزم آخه نمی دونی من چند وقت بود که کل سایتای فروشگاه های معروف و کاتالوگاشونو که خاله سمیرا آورده بود نگاه می کردم تا یه مدل انتخاب کنم آخه مامانت می خواد بهترین ها رو برای تو انتخاب کنه دلبندم و بالاخره این پروژه دشوار و بزرگ به اتمام رسید و ما وسایلتو از کپل پا سفارش دادیم تخت و کمد و دراور و البته ست همین سرویس چوبت لوستر، آباژور، فرش، لحاف روتختی، قاب و است...
23 مرداد 1390